گنجور

 
طبیب اصفهانی

آرد شبیخون چون هجرت ای ماه

گیرد بلندی شبهای کوتاه

مجنون محزون گریان به وادی

لیلای سرخوش خندان به خرگاه

از میوه تو ای نخل سرکش

ما را چه حاصل با دست کوتاه

مگشای محمل درین گذرگه

کشتی میفکن در این خطرگاه

گر زلتی رفت با دوست میگوی

ورحاجتی هست از دوست میخواه

گریان تو منشین بنگر درین باغ

خندیدن گل بر عمر کوتاه

گویا که دارد پیغام و صلی

پیکی شتابان می آید از راه

تو مست خواب و از یارب من

آمد بیارب مرغ سحرگاه

کاهید جان را عشق طبیبم

آگاهیش نه زین عشق جانکاه

 
sunny dark_mode