گنجور

 
سوزنی سمرقندی

به می خواران فتادم از قضا دوش

نبود اندر میان تار و ترنگی

بناگه تا ترنگان از درآمد

یکی کنگی فرو ژولیده دنگی

ربابی در برش چون کشتی نوح

برویش برکشیده خام چنگی

بریشمها بر او همچون کبستها

بدستش زخمه ای مانند کنگی

نشست و زود ما را ساخت چنگی

ولیک از سیم ناشد باز چنگی

ترنگ او بگوش ما چنان بود

چو بر دندان مفازخم سنگی

ترنگ او به جان آوردمان کار

بجان آورد ترنگ تا ترنگی

شکسته بر سر و دست و زبانش

به خایسکی و سنگی و کدنگی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode