گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ز بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ

آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ

سوزنگری بمانم و کیمخت گر شوم

خرلنگ شد بمیرد خر مرده چو لنگ

ابیات خر سر است شتر گربه خوشترک

نام و لقب گرفت لقب قلب و نام ننگ

خر بنگ خورد گوئی و دیوانه شد بشعر

خر زهره خورده بودی باری بجای بنگ

گوید که شعر خایم خاید بلی چنانک

خایند علک ماده خران از خران غنگ

در باب شاعری که مبادا نه وی نه شعر

بی سنگ خر سریست بکوبم سرش بسنگ

خر شاعریست پرسم یا شاعریست خر

کس را چگونه گیرم بی جرم پالهنگ

آن خربغا که از شره منکیاگری

کو را بدو مجاهد کردی گرو بمنگ

زین خواهد و زیاری و از حلقه لگام

تا گوشه زیاری زنار پالهنگ

که جیش با کلاله بسر درکشد فسار

وز گور دی کند جل و . . . ن پوش هفت رنگ

بس . . . ن گشادگی که به . . . ن پوش او درست

آنگاه . . . ن گشاد که بستد بآزرنگ

در زیر بار زنگ همانا بکودکی

کردند . . . نش را ادب از باده زرنگ

گوید خرامیره با سهل دیلمم

او کرد بند پاردم من فراخ و تنگ

بر یاد بوق میره با سهل هر شبی

سازد ز چین سفره . . . ن چنبر پلنگ

با دیلمان پلاس گری اشتلم کند

گرداند و نداند آن شوخ روی شنگ

گفتم رسید میره بتو گفت بار بار

گفتم که زر و سیم چسان گفت تنگ تنگ

تا اسب تنگ بسته بگیر و بمدح میر

بگشایم از خرک جرس هجو چنگ چنگ

میر عمید معطی اهل هنر عمر

کز یک عطای اوست توانگر هزار رنگ

هم بیدریغ بخشد و هم بی مضایقه

دینار بدره بدره و دیهای تنگ تنگ

فرهنگ دان دبیری در ملک شاه شرق

بیمثل و بی نظیر بتدبیر و هوش و هنگ

مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش

از غم نجات یافته چون یونس از نهنگ

ای کلک مشکبار تو از سیر و از صریر

بر روی روم سلسله پیوند زلف زنگ

آئین کلک شدن از زنگ سوی روم

تا بسترد ز آینه علم و عقل زنگ

بی باده چو زنگ بدی مدتی مدید

آمد بهانه قدح باده چو زنگ

از دست چنگ زلفان بستان و نوش کن

چون وعد با رباب ببانگ رباب و چنگ

نبود عجب ز دولت شاه ار بنام تو

گردد رحیق محتوم انگور برد بنگ

ناظر بتست دیده افراسیاب وقت

دارای ملک توران از پور و از پشنگ

انصاف و عدل شاه بتدبیر ورای تو

برداشت از جهان ستم و جور آذرنگ

در دشت و کوه و بیشه بهم شیرگی برند

شیر و پلنگ و سرحان گور و گوزن و زنگ

در استنگ هیئت مردم نهاد حق

مردم گیاه اسم علم یافت استرنگ

گر لطف و مردمیت بمردم گیا رسد

مردم گیاه مردم گردد همان درنگ

بدخواه تست مردم و جز مردم از قیاس

از پیل تا بیشه و از صعوه تا کلنگ

پیکان غم بسینه بدخواه تو رسد

گر کرکس آشیانه کند از پر خدنگ

جود تو شد خزانه ارزاق اهل فضل

کردی در خزانه ارزاق بیدرنگ

در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم

در نظم شعر من نبود زرق و ریو و رنگ

ملاح خاطرم نکند مرمرا رها

تا برکشم سفینه مدح ترا ز کنگ

تضمین کنم بقافیت کنگ بیتکی

از شعر خویش کان بخوشی چون بهشت کنگ

در مدحت تو لؤلؤ شهوار با شبه

همرشته کردم و شکر آمیخت با شرنگ

شکر بکام حاسد جاهت شرنگ باد

تو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ

هست این جواب شعر من و شعر من کدام

ای سرخ بادسار چو سر کفته بادرنگ

 
sunny dark_mode