گنجور

 
سوزنی سمرقندی

حکیم و کریم آمدند از دو عمران

کلیم خدا و کریم خراسان

عنایت گر دین یزدان که در دین

صلابت نماید چو موسی بن عمران

سرافراز فضل بن عمران که دارد

بدست هنر عالم فضل عمران

بدانسان کجا ید بیضای موسی

ورا دست بیضاست در جود و احسان

چو موسی بن عمران بچوبی ز کلکی

نماید بهر کار صد گونه برهان

بثعبان صفت کلک خود باز گیرد

همه ساحریهای ارباب دیوان

بود عامر ملک سلطان عالم

چو آن هادم دار فرعون و هامان

ازو هست در دین فزونی و قوت

وز آن بود در کفر سستی و نقصان

بیک سنگ بر ارچه موسی عصا زد

وزان شد روان چشمه ها در بیابان

چو فضل بن عمران بکاغذ برد کلک

ز احساتش بارد بصد شهر یاران

اگر دین موسی قوی شد بموسی

شد از فضل عمران قوی ملک سلطان

بآیین چو در مصر در عهد موسی

قوی گشت در عهد او دین و ایمان

ایا مجد اسلام کز تست خرم

دل صد هزاران هزاران مسلمان

توئی سعد دولت توئی زین ملت

توئی فخر امت توئی شمس کیهان

جهان سخاوت بتو گشت روشن

سپهر کفایت بتو یافت دوران

از آنسان ترا همتی هست عالی

که زیر قدم بسپری فرق کیوان

وزانگونه رائی . . . مشتری را

بتدبیر زیر آری از چرخ گردان

ز مریخ سرکش کمین بنده تو

فروتر بود روز هیجا بمیدان

تو خورشید دادی که بر روی گیتی

ز نور تو شد ظلمت ظلم پنهان

نشاط زمین آرد از چرخ زهره

که ز در بزم تو رود سازد بالحان

شود تیر گردون کماندار هر گه

برآری قلم تیروار از قلمدان

بهر ماه چون نعل زرین شود مه

ورا تا بمیدان کنی نعل یکران

کجا آتش خصم تو بر فروزد

شود آب انگشت در ماه آبان

بفصل دی از باد خلق خوش تو

برآرد سر از خاک پژمرده ریحان

همی سرفرازی برین هفت اختر

همی کام رانی برین چار ارکان

تو دیگر جهانی بدین یکجهان در

که خواهی بدن هم جهان هم جهانبان

الا تا زمین و سپهرند دایم

چو آسوده گوی و چو گردنده چوگان

بچوگان زلفین مشکین دلبر

همی باز با گوی سیمین زنخدان

میاسای یکساعت از گوی بازی

ز آسایش این و از گردش آن

بچوگان دست اجل برده بادا

خبر حاسدانت ز گوی گریبان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

سوار سخن را ضمیر است میدان

سوارش چه چیز است؟ جان سخن دان

خرد را عنان ساز و اندیشه را زین

براسپ زبان اندر این پهن میدان

به میدان خویش اندر اسپ سخن را

[...]

انوری

سه ماهه فراقت بر اهل خراسان

بسی سال بودست آسان و آسان

به جانت که گر بی‌خبرهاء خیرت

خبر داشت کس را تن از دل دل از جان

زبان بود در کامها بی‌تو خنجر

[...]

اثیر اخسیکتی

دعا گوی دولت اثیر آنکه وقتی

بخدمت رسیده است درجیش سلطان

مبارک ضمیر تو اشعار او را

پسندیده و گرده تحسین فراوان

بسش داده تعریف و تشریف با تو

[...]

مولانا

ببردی دلم را بدادی به زاغان

گرفتم گروگان خیالت به تاوان

درآیی درآیم بگیری بگیرم

بگویی بگویم علامات مستان

نشاید نشاید ستم کرد با من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه