گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ایا گرفته سر زلف تو هزار شکن

میان هر شکنی در دلی گرفته وطن

دل مرا وطن اندر میان زلف تواست

بر آنصف که ترا جان و دل من

تو در میان دل و دل میان زلف تو در

کراش خود مخوه و زلف خود بشانه مزن

که گر دلم بسر شانه تو خسته شود

ببایدی که مرا نیز خسته گردد تن

نگار غالیه زلفی و ماه عالیه خط

چو تنگ غالیه دانی براست تنگ دهن

میان غالیه دان تو ای پسر که نهاد

بدان لطیفی سی و دو دانه در عدن

میان غالیه دان لؤلؤ عدن که نهد

کسی که غالیه دان سازد از عقیق بمن

دو زلف داری با صد هزار تاب و گره

دو چشم داری با صد هزار حیله و فن

دو جادویند کمین ساز روشن و تیره

دو زنگیند جهانسوز تیره و روشن

کشیده بر دل و بر جان دوستان خنجر

چو پهلوان جهان تیغ بر سر دشمن

امیر میران فرزند پادشا سنجر

ابوعلی حسن بن علی ابن حسن

خجسته نصرت دیر آنکه همچنو فرزند

زمین نزاد ز گشت فلک بدور ز من

سپهبدی که به تنها ز صد سپاه به است

بوقت حمله و روز نبرد و شور و فتن

دلاوری که بیک پویه تکاور خویش

بنوک نیزه زین برکند که قارن

گه سخاوت معن است و حاتم و افشین

گه شجاعت فرهاد و رستم و بیژن

چو جام گیرد بدره ده است و بنده نواز

چو تیغ گیرد گرد افکن است و خصم شکن

بزخم تیر ز سندان برون برد سوفار

بزخم تیغ دو نیمه کند که آهن

بگاه حمله سر رمح اژدها صفتش

مخالفانرا زهر افکند بگرد بدن

ز بهر جنگ مخالف چو برگرفت سلاح

شود مخالف او از فزع سلاح افکن

دلیروار بدشمن چنان رود گوئی

مگر بدوستی آنجا گره زند دامن

ایا نبرده سواری که خصم تو گوید

ز روی و آهن و پولاد زاده ای نه ززن

اگر چه خصم تو کوهی است زآهن و پولاد

شود بضربت تو ریزه ریزه چون ارزن

چو هیبت تو درافتد بسینه مردان

شوند مردان همچون زنان آبستن

حجاب نبود زخم ترا بخصم تو بر

ز گوی مغفر تا عطف دامن جوشن

سنان سینه گدازت برون شود آسان

زکوه آهن همچون ز پرنیان سوزن

همیشه تا که بر نرم و روی نیکو راست

بپرنیان و پری وصف در سیاق سخن

ز ساقیان پری روی پرنیان برگیر

مئی چنانکه چو جان در بدن بود دردن

بدست لطف مر احباب خویش را بنواز

بتیغ قهر مراعدات را بزن گردن

مخالفان ترا باد جای در دوزخ

مؤالفان ترا باد در جنان مسکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن

بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن

چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من

روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن

بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

خدای داند بهتر که چیست در دل من

ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن

چو مهربانان در پیش من نهادی دل

نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن

همی ندانست این دل که دل سپردن تو

[...]

ازرقی هروی

ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن

هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن

چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا

چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن

گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۳ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

هوا همی بنکارد بحله روی چمن

صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن

سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم

بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن

زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست

[...]

مشاهدهٔ ۱۸ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن

کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن

چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند

چو یادم آید از دوستان و اهل وطن

سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۴۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه