گنجور

 
سوزنی سمرقندی

مقدم آمد سال عرب ز سال عجم

به کام روز به مقدار هفده هجده قدم

مه محرم عالم فروز با زینت

فلک ظل همای بهار در عالم

رسیدن سر سال عرب بدین موسم

فزود زینت روی زمین ز سبزه و نم

زمین ز سبزه و نم چون زمردین لوحی است

نثار کرده بران روی لوح در و درم

چو نوبت سر سال عجم رسد برسد

ز شاخسار سر اندر سر و هم اندر هم

سپاه برگ و گل و رنگ رنگ گوناگون

ز باد مشگین بر همزنان علم بعلم

شود به بستان دستانزن و سرود سرای

به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم

چه شد زنم زدن ابرهای فاخته گون

درخت باغ چو طاوس جلوه گر خرم

ز خرمی بسوی باغ دل گرای شود

وجیه دین عرب قبله وجوه عجم

سپهر مجد و معالی محمد بن علی

جهان جود و مکارم عزیز مصر کرم

جمال و مفخر احرار ماوراء النهر

پناه عام دل و پشت پهلوان و حشم

بزرگواری آزاده ای که خرد و بزرگ

کشیده اند بخود بر ز بندگیش رقم

بامر تیغ زبان و اشارت قلمش

شده مسخر او اهل تیغ و اهل قلم

چو دست را بقلم برد و عدل نامه نوشت

قلم شود بسر تیغ داد دست ستم

ز رأی روشن و تدبیر ملک پرور اوست

که راد کیشان بیشند و ظلم کوشان کم

کفش با بر درم ماند و سخا بمطر

وزان مطر شده بستان مکرمت خرم

کف جواد ورا چون کنم با بر صفت

که ابر نم ندهد تا با بر ندهد یم

کف جوادش تا آمد از عدم بوجود

ز جود او شده بخل از وجود خود بعدم

هر آنچه گفت همه گفت اوست مستسحن

هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم

ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو

بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم

بلی سزد که کند خدمت آسمان بلند

ترا که هستی چون آسمان بلند همم

گر آسمانرا پرسد زمین که هست چنین

زمین صدا شنود ز آسمان بلی و نعم

بلی که نیست عدو را ز تو خلاص بلا

نعم که هست ولی را چو تو ولی نعم

همیشه تا که بود در جهان مفارقتی

میان شدت و ناز و میان شادی و غم

تو شاد بادی و پیوسته دشمنت غمگین

ترا نشاط رفیق و ورا ندیم ندم

بقات بادا چندانکه عاجز آید ازان

مهندسی که بداند شمار جذر اصم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم

بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم

لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد

دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم

مشعبد است غم عشق هر کجا باشد

[...]

فرخی سیستانی

همی روم سوی معشوق با بهار بهم

مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم

همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست

بهار من دو شود چون رسم به روی صنم

مرا بتیست که بر روی او به آذرماه

[...]

قطران تبریزی

خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم

کنون ببخت ملک متفق شدند بهم

چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران

از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم

ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف

[...]

مسعود سعد سلمان

نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم

کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم

چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ

مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم

بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۶ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم

گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم

گهی زندگره زلف او سر اندر سر

گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم‌ اندر خَم

رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه