گنجور

 
سوزنی سمرقندی

دلبند من که بنده رویش مه تمام

خورشید آسمان جمالست و نجم و نام

نجم کلاه دوز که ترک کلاه او

بر تارک غلام نهی شه شود غلام

صد بوسه فام خواستم از نجم نجم نجم

بر من شمرد بوسه ازان نوش لعلفام

هرچند نجم نجم ستاندم ز نجم بوس

خواهم که جمله جمله گذارم بنجم فام

میگون دو زلف نجم کله دوز بر دورخ

دامی است حلقه حلقه و ماهی میان دام

ماهی بدام مانده و ماه تمام نی

در دام زلف نجم کله دوز من کدام

دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم

او باز آرمیده بر شرم و کس خرام

شاید گر از ملک دوزخ نجم را کنند

خورشید نیمروز و مه نیم شب سلام

شب دیده بر سپهر بانجم گذاشتم

تا خود نظیر نجم کله دوز من کدام

بر آسمان زمین بخارا کند سری

تا اندروست نجم کله دوز را مقام

هر خانه ای که نجم کله دوز من در اوست

از صحن خانه نو برآید بطرف بام

دورم اگر ز نجم کله دوز ساعتی

بی یاد و نام نجم ندارم زبان و کام

جز در صفات نجم نخواهد پدید شد

در نثر من عذوبت و در نظم من نظام

هستم غلام نجم کله دوز اگر بطبع

از سر کلاه خواجگی آرد بزیر گام

گوئی همی دو نجم بیکجا قرق کنند

با صدر نجم دین چو خرامد باحترام

وین شعر مشترک غزل و مدح از دو نجم

بر نجم دین ز بنده روایت کند تمام

فرزانه نجم دین که نجوم سپهر شد

امر ورا بجمله مسخر شدند ورام

نجمی که از کفایت و از فضل و زیرکی

بر کلک اوست قاعده ملک را قوام

نجمی که آفتاب ز روشن ضمیر او

گاه از غبار جمره بپوشد گه از غمام

نجمی که آفتاب کند ذره ذره را

تا او ببدر بره دهد چون گرفت جام

نجمی که آفتاب دلان حضرت ورا

دارند قبله از افق شرق تا بشام

نجمی که آفتاب رخان خدمت ورا

بندند بر میان کمر از صبح تا بشام

نجمی که بندگان ورا مه سپر سزد

جوزا کمر فلک فرس و مشتری ستام

ای بر سپهر دین خداوند نجم سعد

ناظر شده ببرج سعادت بخاص و عام

خاص از تو با سعادت و تشریف و از تو نجم

مسعودم و مشرف در دیده کرام

بی انقلاب و رجعت و بی ننحس و بی وبال

خواهم که بر سپهر جلالت بوی مدام

نجمی و آفتاب هنرپروری همی

در سایه عنابت و تیمار و اهتمام

در آفتاب نیست مگر مجلس بدیع

اعنی ابوالمعالی عبدالله الامام

ار جو که این قصیده من بر تو نجم سعد

عرضه شود بهمت از مهتر همام

تا آفتاب و نجم بوند از برای من

گوینده حدیث و نیوشنده کلام

ور مدح در محل قبول افتد آن بزرگ

نزدیک من فرستد یا نامه یا پیام

تا آسمان دنیا از نجم سعد و نحس

خالی نبود خواهد از امروز تا قیام

تو نجم سعد بادی بر آسمان دین

مسعود اولیای تو اید علی الدوام

گر در مه حسام شود خوانده این مدیح

بر تو خجسته باد مدیح و مه صیام

 
 
 
فرخی سیستانی

بر شاد گونه تکیه زده شاد و شاد کام

دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام

ناصرخسرو

این روزگار بی‌خطر و کار بی‌نظام

وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام

بر تو موکلند بدین وام روز و شب

بایدت باز داد به ناکام یا به کام

دل بر تمام توختن وام سخت کن

[...]

امیر معزی

منت خدای را که برون آمد از غمام

بدری که هست پیشرو دودهٔ نظام

صدری که هست خادم پایش سر کفات

میری‌ که هست عاشق دستش لب‌ کرام

شایسته زین ملت وبایسته فخر مُلک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

هر شب نماز شام بود شادیم تمام

کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود

خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال

[...]

وطواط

ای از کمال جاه تو ایام را نظام

وی از وفور علم تو اسلام را قوام

هستی حسام دین و ندیدست روزگار

در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام

سلطان اهل علمی و اندر معسکرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه