گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۶

 

زهی بر حشمت گردون اساست

ز حیرت دیدهٔ افلاک خیره

به من لطف دی و امروزت آخر

چه باشد گر بود بر یک و تیره

نمائی گر به جای لطف موعود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۷ - وله ایضا

 

ای جهان را از تو در گوش امید

استمالت‌های عام شامله

از پی اصلاح چشمم لازمست

مصلحی از مصلحات کامله

سویم از روی نوازش کن روان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۸ - وله ایضا

 

زین الانام خواجه قلیخان که جد او

بد شیخ بابویه سلام الوری علیه

ناگاه از جهان به جنان نقل کرد و گشت

تاریخ رحلتش ولد شیخ بابویه

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - وله ایضا

 

شکر کز فیض کرد بار دگر

جنبشی بحر لطف ربانی

گوهری از محیط نسل نهاد

رو به ساحل چو نجم نورانی

مهی از برج سلطنت گردید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۰ - قطعه

 

ای شمع سرکشان که به سر پنجهٔ جفا

سر رشته وفای مرا تاب داده‌ای

گر سارمت فکار به زخم سخن مرنج

چون خنجر زبان مرا آب داده‌ای

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۱ - وله ایضا

 

صاحب از راه خداوند زمین و آب کن

ای خداوندی ملاذی اعتضادی صاحبی

من که یک دینار را امروز صاحب نیستم

چون توانم کرد آب صاحبی را صاحبی

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۲ - وله ایضا

 

ای نمایان سهیل اوج وجود

کافتاب سپهر ایجادی

وی همایون نگین خاتم جود

که چو حاتم به بذل معتادی

دل ویران هرکه بود نهاد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۳ - وله ایضا

 

آن شه حسن کز غلامی اوست

بندگی را شرف بر آزادی

گنج حسنش اگر مکان طلبد

در دو عالم نماند آبادی

خون ز شریان جبرئیل آرد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۴ - در عزل گوید

 

سرور عادیان سر غولان

آن که نبود به هیاتش دگری

وان بزرگ شترلبان که بود

پیش او صد نواله ماحضری

بودی او را برادر کوچک

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۵

 

شاعر خیره در اقلیم سخن می‌باشد

جان ستاننده ز اعدانه به تلخی به خموشی

گر بنابر غرضی گرچه نگوید هجوت

مدحت آن نوع بگوید که تو خود را بکشی

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۶ - در ماده تاریخ گوید

 

شیخ حیدر کز کمال اعتقاد

دست بیعت داد با آل علی

از جهان چون رفت بادا در جنان

خرم و دلشاد با آل علی

از خرد تاریخ او کردم سوال

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - در مرثیه یکی از خواتین فرماید

 

همای آشیان سلطنت شهزاده سلطانم

مه خورشید پرتو مه چه رایات سلطانی

مهین بانو که بر تخت تجرد داشت چون مریم

ببر تشریف لم یمسسنی از بس پاکدامانی

به عزم گلشن فردوس زرین محملش ناگه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸ - وله ایضا

 

هر نفس می‌کرد چون از تاب مرگ

رشتهٔ عمر عزیزی کو تهی

هر زمان میشد چو از دست اجل

پیکری در خاک چون سرو سهی

با وجود طفلی از اوضاع چرخ

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۹ - ماده تاریخ فوت

 

از باغ جلال ملت آن تازه نهال

کافاق آراست

چون رفت و خرد حساب کمیت سال

از طبعم خواست

گل دستهٔ گلشن جلال افزون دید

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode