رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۶
حمید، تازهجوان و شکفتهرو شده است
مگر به چشمه حیوان تنش فرو شده است
سرشک بیوهزنان سهم ساعد است ولی
گشایش پل دختر نصیب او شده است
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۷
بهر گشایش پل دختر وزیر راه
سوی میانه رفت و رها کرد خانه را
با دست همتش پل دختر گشاده گشت
یعنی گشود راه دخول میانه را
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۸ - جانانه دشتی
مستیم و خرابیم ز پیمانه دشتی
ای بیخبر از باده مستانه دشتی
چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ
افسونگر دلها بود افسانه دشتی
زان باده صافی که دهد مستی جاوید
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۰ - رنج بیهوده
خائنین اهل وطن را مایه دردسرند
جمله همچون خار گل باشند و خار بسترند
گوشها را در زمان حق شنیدن پنبهاند
چشمها را در مقام راه دیدن نشترند
همچو رهزن هرکه را یابند دور از قافله
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۱ - وطن
زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن
دکتری فهمیده باید دست در درمان زند
تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن
هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۲ - شور وطن
هرکه را بر سر ز سودای وطن افسر بود
هرکجا باشد تنی اهل وطن را سر بود
هرکه از میهن سخن گوید کلامش دلرباست
نغمههای بلبل این باغ رنگینتر بود
هرکه از نام وطن دارد کلام او نشان
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۳ - جمالپرست
نه من پرستش روی نکو نمایم و بس
کسی که روی نکو را نمیپرستد کیست؟
به عشق کوش، اگر حاصل از جهان طلبی
که زندگانی بیعشق، زندگانی نیست