عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
رخ عرضه کنیم، گوی: این زر سره نیست
جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست
دل نپسندی، که مایهٔ ناسره است
هر مایه که قلب است عجب گر سره نیست!
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
عشق تو ز عالم هیولانی نیست
سودای تو حد عقل انسانی نیست
ما را به تو اتصال روحانی هست
سهل است گر اتفاق جسمانی نیست
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
دیشب دل من خیال تو مهمان داشت
بر خوان تکلف جگری بریان داشت
از آب دو دیده شربتی پیش آورد
بیچاره خجل گشت ولیکن آن داشت
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
افسوس! که ایام جوانی بگذشت
سرمایهٔ عیش جاودانی بگذشت
تشنه به کنار جوی چندان خفتم
کز جوی من آب زندگانی بگذشت
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
دردا! که دلم خبر ز دلدار نیافت
از گلبن وصل تو به جز خار نیافت
عمری به امید حلقه زد بر در او
چون حلقه برون در، دگر بار نیافت
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
عالم ز لباس شادیم عریان یافت
با دیدهٔ پر خون و دل بریان یافت
هر شام که بگذشت مرا غمگین دید
هر صبح که خندید مرا گریان یافت
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷
زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟
و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟
چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد
سر تا قدمت بوی گلاب از چه گرفت؟
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
در عشق توام واقعه بسیار افتاد
لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد
عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد
از خرقه و سجاده به زنار افتاد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹
چون سایهٔ دوست بر زمین میافتد
بر خاک رهم ز رشک کین میافتد
ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان
روزیت که فرصتی چنین میافتد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
غم گرد دل پر هنران میگردد
شادی همه بر بیخبران میگردد
زنهار! که قطب فلک دایرهوار
در دیدهٔ صاحبنظران میگردد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
از بخت به فریادم و از چرخ به درد
وز گردش روزگار رخ چون گل زرد
ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد
شادی نخوری ولیک غم باید خورد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد
صد بار دلم از آن پشیمانی خورد
جانا، به یکی گناه از بنده مگرد
من آدمیم، گنه نخست آدم کرد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد
با دیدهٔ کور باد در سر دارد
در دست عصایی ز زمرد دارد
کوری به نشاط شب مکرر دارد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵
دل در غم تو بسی پریشانی کرد
حال دل من چنان که میدانی کرد
دور از تو نماند در جگر آب مرا
از بسکه دو چشمم گهرافشانی کرد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶
بازم غم عشق یار در کار آورد
غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
هر سال بهار ما گل آوردی بار
امسال بجای گل همه خار آورد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷
دل در طلبت هر دو جهان میبازد
وز هر دو جهان سود و زیان میبازد
مانندهٔ پروانه، که بر شمع زند
بر عین تو جان خود چنان میبازد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸
آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟
خود زشت بود که عقل ما در تو رسد
گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست
تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹
مسکین دل من! که بیسرانجام بماند
در بزم طرب بی می و بیجام بماند
در آرزوی یار بسی سودا پخت
سوداش بپخت و آرزو خام بماند
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰
از روز وجودم شفقی بیش نماند
وز گلشن جانم ورقی بیش نماند
از دفتر عمرم سبقی باقی نیست
دریاب، که از من رمقی بیش نماند