گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

عشق آمد و صد گونه پریشانی کرد

در چهرهٔ دل هزار ویرانی کرد

ای دل چو رسید غم کجا دانی شد

وی جان چو ضرورت است چه توانی کرد

کمال‌الدین اسماعیل

با من سر زلفش ار پریشانی کرد

دوشم لب او ببوسه مهمانی کرد

لب بر لب من نهاد و در خواب شدم

گفتا تو شکر خواب چنین دانی کرد

میرداماد

دی بی تو به چشمم مژه پیکانی کرد

بر تن همه موی من مغیلانی کرد

حال شب من مپرس کز هجر رخت

بر مور دلم بلا سلیمانی کرد

افسر کرمانی

هر بنده که بر در تو دربانی کرد

حاتم صفت آغاز زرافشانی کرد

گسترده فلک چو خوان احسان تو دید

صد ثور بجای بره قربانی کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه