گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

هر زخم جفایی که فلک پنهان داشت

زد بر دل ما از قضا فرمان داشت

ای دور فلک دست فرو هل که به صبر

با زخم تو پای بیش ازین نتوان داشت

عطار

اول دل من، عشق رخت در جان داشت

چون پیدا شد مینتوان پنهان داشت

آن رفت که در دیده همی گشتم اشک

کامروز به زور باز مینتوان داشت

کمال‌الدین اسماعیل

آنکس که چو شمع آتش اندر جان داشت

شد معتکف مسجد و رخ پنهان داشت

عید آمد و قندیل صفت در محراب

او را بسه زنجیر مگه نتوان داشت

خواجوی کرمانی

آن ترک پریچهره که قصد جان داشت

مانند پری چهره زمن پنهان داشت

گفتم دهن تنگ تو گوئی هیچست

گفتا که ز ما هیچ طمع نتوان داشت

میرداماد

عشق چو توئی کجا توان پنهان داشت

یا بر دل خود فراق تو آسان داشت

گویند بدار دست از او تا برهی

تو جان منی دست ز جان نتوان داشت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه