انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۲ - در شکایت
مرا پیام فرستی همی که پرسش تو
چو چشم دارم بر من سلام چون نکنی
کشند پای به دامن درون بلی شعرا
چو دست بخششت از آستین برون نکنی
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۳ - مطایبه
دوش مهمان خواجهای بودم
اینت نامردمی و اینت سگی
دوش تا روز هردو نغنودیم
او ز سیری و من ز گرسنگی
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۴ - در شکایت
تو وزیری و منت مدحت گوی
دست من بیعطا روا بینی
شو وزارت به من سپار و مرا
مدحتی گوی تا عطا بینی
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۵ - صاحب به حکیم اسبی وعده کرد در تقاضای آن این قطعه را گفته
زهی نفاذ تو در سر کارهای ممالک
گرفته نسبت اسرار حکمهای الهی
مقال رفعت قدر تو پیش رفعت گردون
حدیث پایهٔ ما هست پیش پستی ماهی
چو وقفنامهٔ دولت قضا به نام تو بنوشت
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۶ - مدح سدید فقیهی
جهان را دلم گفت لطفی کن آخر
دلت سیر ناید ز چندین سفیهی
جهان گفت از من لطافت نیاید
سدید فقیهی سدید فقیهی
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۷ - در ستایش سخن خود
بزرگوارا با آنکه معرضم ز سخن
چنانکه باز ندانم کنون زردف روی
هنوز با همه اعراض من چو درنگری
سخن چنانکه چنان به بود ز من شنوی
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۸ - در حکمت و موعظه
صفهای را نقش میکردند نقاشان چین
بشنو این معنی کزاین خوشتر حدیثی نشنوی
اوستادی نیمهای را کرد همچون آینه
اوستادی نیمهای را کرد نقش مانوی
تا هر آن نقشی که حاصل باشد اندر نیمهای
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۹ - در قناعت و خویشتنداری
مرا دوستی گفت آخر کجایی
چرا بیشتر نزد ما مینیایی
به تشویر گفتم که از بیستوری
به بیگانگی میکشد آشنایی
مرا گفت چون بارگیری نخواهی
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹۰ - در هجا
در کف خشم و شهوت و خور و خواب
این چنین عاجز و زبون که تویی
خویشتن آدمی همی شمری
برو ای خر فراخ کون که تویی
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹۱ - نصیحت
تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم
بیوسیلت نتوانی که بدرها پویی
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی
من همه شب ورق زرق فرو میشویم
[...]