رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » پیر هرات
بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
یار عاشقسوز ما ترک دلآزاری کند
بر گذرگاهش فرو افتادم از بیطاقتی
اشک لرزان کی تواند خویشتنداری کند؟
چارهساز اهل دل باشد می اندیشهسوز
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » آتش جاوید
ستاره شعلهای از جان دردمند من است
سپهر آیتی از همت بلند من است
به چشم اهل نظر صبح روشنم زآن روی
که تازهرویی عالم ز نوشخند من است
چگونه راز دلم همچو نی نهان ماند؟
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » زبان اشک
چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک
روشنتر از ستاره روشنگر است اشک
گوهر اگر ز قطره باران شود پدید
با آفتاب و ماه ز یک گوهر است اشک
با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » گلبانگ رود
نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب
بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب
فراز چرخ نیلی ناله مستانهای دارد
دل از بام فلک دیگر نمیآید فرود امشب
که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه مژگان؟
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » شکوه ناتمام
نسیم عشق ز کوی هوس نمیآید
چرا که بوی گل از خار و خس نمیآید
ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمیآید
به رهگذار طلب آبروی خویش مریز
[...]