گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن

مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن

مشکل آنست که احوال گدا با سلطان

نتوان گفتن و با غیر نباید گفتن

ای خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

هر که شد با ساکنان عالم علوی قرین

گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین

ایکه در کوی محبت دامن افشان می روی

آستین بر آسمان افشان و دامن بر زمین

چنگ در زنجیر گیسوی نگاری زن که هست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن

قلم پوشیده می رانم که اسرارم نهان ماند

اگرچه آتش سوزان بنی نتوان نهان کردن

مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن

هزار ناله ی شبگیر برکشید چو من

مگر چو باد صبا مژده ی بهار آورد

بباد داد دل خسته در هوای سمن

در آن نفس که برآید نسیم گلشن شوق

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن

برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن

خورشید را ز برج صراحی طلوع ده

وانگه ز ماه نو طلب آفتاب کن

خاتون بکر مهوش آتش لباس را

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

ای چشم تو چشم بند مستان

روی تو چراغ بت پرستان

بادام تو نقل میگساران

عناب تو کام تنگدستان

مرجان تو پرده دار لؤلؤ

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

ای صبا حال جگر گوشه ی ما چیست بگو

در دل آن مه خورشید لقا چیست بگو

صبر چون در مرض خسته دلان نافع نیست

درد ما را بجز از صبر دوا چیست بگو

اگر از مصر بدین جانبت افتاد گذار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو

براستی که قدی زین صفت کراست بگو

بجنب چین سر زلف عنبر افشانت

اگر نه قصه ی مشک ختن خطاست بگو

فغان ز دیده که آب رخم برود بداد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو

خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو

بسرا پرده ی آن ماهت اگر راه بود

برفکن پرده از آنروی که من دانم و تو

تا ببینی دل شوریده ی خلقی دربند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ای چراغ دیده ی جان روی تو

حلقه ی سودای دل گیسوی تو

صد شکن بر زنگبار انداخته

سنبل زنگی وش هندوی تو

مهره با هاروت بابل باخته

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

نفحه ی گلشن عشق از نفس ما بشنو

وز صبا نکهت آن زلف سمن سا بشنو

خبر درد فراق از دل یعقوب بپرس

شرح زیبائی یوسف ز زلیخا بشنو

همچنان ناله فرهاد بهنگام صدا

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ای شب قدر بیدلان طره ی دلربای تو

مطلع صبح صادقان طلعت دلگشای تو

جان من شکسته بین وین دل ریش آتشین

ساخته با جفای تو سوخته در وفای تو

خاک در سرای تو آب زنم بدیدگان

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

بآفتاب جهانتاب سایه پرور تو

بتاب طره مهپوش سایه گستر تو

که من بمهر رخت ذره ئی جدا نشوم

گرم بتیغ زنی همچو سایه از بر تو

بخال خلد نشینت که روز و شب چو بلال

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو

هیچ نمی رود برون از دل من دهان تو

از چمن تو هر کسی گل بکنار می برند

لیک بما نمی رسد نکهت بوستان تو

گر زکمان ابرویت عقل سپر بیفکند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

آن عید نیکوان بدر آمد بعید گاه

تابنده رخ چو روز سپید از شب سیاه

مانند باد می شد و می کرد دمبدم

در آب «رود» مردمک چشم من شناه

او باد پای رانده و ما داده دل بباد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

خسرو گل بین دگر ملک سکندر یافته

باز بلبل باغ را طاوس پیکر یافته

طائر میمون مینای فلک یعنی ملک

دشت را از روضه ی فردوس خوشتر یافته

می پرستان قدح کش نرگس سرمست را

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

ای پسر دامن اهل قدم از دست مده

ورت از دست برآید کرم از دست مده

چون کسی نیست که با او نفسی بتوان بود

برو و همدم خود باش و دم از دست مده

در فنا محو شو و گنج بقا حاصل کن

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته

نرد درد عشق بر امید درمان باخته

دین و دنیا داده در عشق پریرویان بباد

وزسر دیوانگی ملک سلیمان باخته

بر در دیر مغان از کفر و دین رخ تافته

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه

زلف کج طبعش کشد هر ساعتم در خرخشه

می کشد هر لحظه ابرویش کمان بر آفتاب

کی کند هر حاجبی با شاه خاور خرخشه

ای مسلمانان اگر چشمش خورد خون دلم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

ای سنبل تازه دسته بسته

وافکنده بر آب دسته دسته

خط تو بنفشه ئی نباتی

قدّ تو صنوبری خجسته

آن هندوی پر دل تو در چین

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
sunny dark_mode