گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته

نرد درد عشق بر امید درمان باخته

دین و دنیا داده در عشق پریرویان بباد

وزسر دیوانگی ملک سلیمان باخته

بر در دیر مغان از کفر و دین رخ تافته

واستین افشانده بر اسلام و ایمان باخته

پشت پائی چون خضر بر ملک اسکندر زده

وز دو عالم شسته دست و آب حیوان باخته

با دل پر آتش و سوز جگر پروانه وار

خویش را در پای شمع می پرستان باخته

بسته زنار از سر زلف بتان وز بیخودی

سر نهاده بر در خمار و سامان باخته

کان و دریا را زچشم درفشان انداخته

وز هوای لعل جانان جوهر جان باخته

من چیم گردی زخاک کوی دلبر خاسته

من کیم رندی روان در پای جانان باخته

بینوایان بین برین در گنج قارون ریخته

تنگدستان بین درین ره خانه ی خان باخته

پاکبازی همچو خواجو دیده ی گردون ندید

بر سر کوی گدائی ملک سلطان باخته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode