گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

ای شمع شدم به عشق پروانه تو

خوانند مرا به شهر دیوانه تو

امروز منم ز خویش و بیگانه تو

تن تافته چون رشته یکدانه تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

ای نای ندیده ام دلی شاد از تو

نایی تو ولیکن نرهد باد از تو

جز ناله مرا چو نای نگشاد از تو

ای نای مرا چو نای فریاد از تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

مادر که مرا بزاد زاد از پی تو

هم ایزد که جان داد داد از پی تو

گر نیستم ای نگار شاد از پی تو

خون شمع دلم تافته باد از پی تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

هرگز نرسد به لطف در مهر چو تو

بت را نبود حلاوت چهر چو تو

در حسن نزائید مه و مهر چو تو

ای مهر ندیده اند بد مهر چو تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

خوردم همه زهر عشق تو شکر کو

دیدم بتر هوای تو بهتر کو

گر شاخ هوای تو نرفتم بر کو

در تاریکی سکندرم گوهر کو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

روی و بر من تا بشدم از بر تو

زردست و کبودست به جان و سر تو

زیرا که در آرزوی روی و بر تو

این پیرهن تو گشت و آن معجر تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

از کوفتن پای تو و گشتن تو

لعبی است هر اندام تو را بر تن تو

ماهی تو از جیب تو تا دامن تو

چون چرخ همی گردد پیرامن تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

با من به میان رسول باید با تو

خورشید نخواهم که برآید با تو

آیی بر من سایه نیاید با تو

شاید همه خلق و من نشاید با تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

ای ملک به دولت تو دارا گشته

وز عدل تو دهر پیر برنا گشته

شمشیر تو قهرمان اعدا گشته

در جمله تو را ملک مهیا گشته

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

آنی که ز فالها همه فال تو به

هر سال تو در عمر ز هر سال تو به

زان مال که داشتم مرا مال تو به

از مال مرا قبول و اقبال تو به

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

از هر جنسم چو شاه بگشادی راه

از بخت مرا فزون شدی رتبت و جاه

هر بار چو زر آمدم از دولت شاه

این بار چو گوهر آیم انشائالله

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

چندان داری ز حسن و خوبی مایه

کز حور بهشت برتری صد پایه

پیرایه چرا بنددت ای مه دایه

نورست مه دو هفته را پیرایه

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

هر چند که بر کوهم در شب ز اندوه

گریان باشم تا به گه بانگ خروه

همقامت تو چو سرو بینم بر کوه

هرگز نشوم ز دیدن کوه ستوه

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

آمد بر من به چشمکان خواب زده

سر تا به قدم به عنبر ناب زده

همچون دل من دو زلف را تاب زده

رخ چون گل نو شکفته بر آب زده

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

چون دولت تو جهان جوانست ای شاه

پس دولت تو مگر جهانست ای شاه

بزم تو به حسن بوستانست ای شاه

گویی ز شکوفه زآسمانست ای شاه

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

این خوشرویان که ایستادند همه

از مادر حسن دوش زادند همه

بزم تو شها چشم نهادند همه

در بندگی تو دست دادند همه

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

امروز منم چو ماری اندر سله ای

ز آوازه من در این جهان ولوله ای

بر من هر موی اگر شود سلسله ای

از چرخ فلک نکرد خواهم گله ای

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

دانم که وفا ز دل برانداخته ای

با آنکه مرا عدوست در ساخته ای

دل را ز وفا چرا بپرداخته ای

مانا که مرا تمام نشناخته ای

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

ای ابر ز بحر تا هوایی شده ای

گویی که کف حاتم طایی شده ای

نه نه که کف دست علایی شده ای

زان مایه رحمت خدایی شده ای

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بر شعر مرا دلیست ای بار خدای

در مدح و ثنای خسرو مدح آرای

می بترکدم دل اندرین تنگی جای

از بهر خدای را دوایی فرمای

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
sunny dark_mode