گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

هر لحظه مرا میرسد انوار تجلی

با نور تجلی چه زند معجز عیسی؟

یاران طریقت، همه دلشاد بمانید

کز طور برآمد دولت موسی

گر دیده جانت بگشایند ببینی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

با یاد خدا باش به هر جای که هستی

بی یار نگویم به تو هشیار، که مستی

در صومعه رفتی به صفا، وقت تو خوش باد!

زنهار! که در صومعه خود را نپرستی

آخر چه فتادت که درین راه خطرناک

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

گر جان بهوای تو گرفتار نبودی

جان و دل ما طالب دیدار نبودی

گر زانکه بحق واقف اسرار شدی خلق

منصور «اناالحق » گو بردار نبودی

تکفیر نکردی سخن «اعظم شان » را

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

گر زانکه بگویند: گدایی و فقیری

بهتر بود از مسند شاهی و امیری

ای دوست، بآخر چو همی باید رفتن

این فقر به از مملکت میر و وزیری

شاهی بکجا میرسد؟ ای راحت جانها

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

تا سر الهی ز ملاهی نشناسی

نسناس ندانی بحقیقت ز اناسی

اسرار خرابات هم از پیر مغان پرس

این قصه سماعیست، مکن فکر قیاسی

نسیان تو از هر دو جهان غایت انسست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

ای ماه معربد، ز کجایی و چه نامی؟

یا رب بفدای تو دو صد جان گرامی

هر شیوه که بینم همه حسنست و ملاحت

روی تو ز روم آمد و زلفین تو شامی

پیچ و گره زلف تو ناگاه عیان شد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۹

 

زنهار! درین کوی بغفلت نخرامی

جویان خدا باش، اگر مرد تمامی

بیرون ز ره راست طریقی بخدا نیست

گر پیر هری باشی، اگر احمد جامی

تندست و جگرسوز و جهان تاز بحدی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۰

 

گر شمس منیر آمدی، ار بدر تمامی

یک جرعه تصدق طلب از ساقی جامی

در بیشه شیران همه شیران سرافراز

زنهار! درین کوی بغفلت نخرامی

جان بنده شاهیست، که آن شاه دل افروز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

ای آتش سودای تو در جان جهانی

وی از تو بهر گوشه خروشی و فغانی

از درد تو خواهم که دمی زار بگریم

گر زانکه بجانم دهد این آتش امانی

هر کس بجهان مرتبه ای دارد و مالی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۷

 

ای خواجه، جمالست و جهانست و جوانی

می نوش می ناب بگل بانگ اغانی

سودن سر خود بر در می خانه فراوان

سودیست که اسرار خرابات بدانی

اسرار خرابات که اسرار عظیمست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۴

 

تو شاه جهانی و ندانم که چه شاهی؟

حیران تماشای تو از ماه بماهی

گر ملک و ملک وصف کمالات تو گویند

اسرار کمال تو ندانند کماهی

ای عشق، چه چیزی و ندانم که چه چیزی؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

تو نور یقین آمدی و رهبر راهی

از نور جمالت نتوان گفت: کماهی

عارف بگرفتست بیک حمله تجرید

از دولت دیدار تو از ماه بماهی

بی تو نتوانم نفسی زیستن، ای دوست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶

 

در وصف جمال تو توان گفت که: ماهی

کس وصف جمال تو نداند بکماهی

ای عشق دل افروز، ندانم که چه چیزی؟

هم حشمت و جاه آمدی و پشت و پناهی

دلها همه حیران تو گشتند بیک بار

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۳

 

یارب، بحق آنکه تویی عالم اسرار

کز یار سفر کرده ما کیست خبر دار؟

کان ماه مسافر بکجا بود و کجا شد؟

کان راهبر راه یقین، سالک اطوار

گفتیم باصحاب طریقت که: شفا یافت

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode