گنجور

 
قاسم انوار

با یاد خدا باش به هر جای که هستی

بی یار نگویم به تو هشیار، که مستی

در صومعه رفتی به صفا، وقت تو خوش باد!

زنهار! که در صومعه خود را نپرستی

آخر چه فتادت که درین راه خطرناک

جامی نچشیدی و دو صد جام شکستی؟

ای دوست، بگو راست که احوال تو چونست؟

در مکتب شادی ز چه رو در عبسستی؟

باری چه رسیدت، که درین غایت مقصود

عشاق رسیدند و تو در بار نشستی؟

مرغان همه بر ذِروه کُهسار رسیدند

احوال تو چون شد که میان قفسستی؟

ای محتسب، آخر دل ما بیش میازار

تو محتسب راه نه، میر عسستی

در بادیه هجر بماندم شب تاریک

فریاد رس ای دوست، که فریاد رسستی

قاسم همه در حال تو حیران شده، تا کی

در نعره و آشوب به سان جرسستی؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode