گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

مآشوب صبا طره جانانه ما را

زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را

اورنگ زمین داغ نگین بی کلهی تاج

جم رشک برد حشمت شاهانه ما را

دل شد پی زاهد بچه آه که تقدیر

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

درد دگر آن کآه سحر را اثری نیست

آه من از این درد که شب را سحری نیست

گفتم کمرش گیرم و آرم به میان راز

آگه نه از این نکته که او را کمری نیست

احوال دل از طره او پرس که ما را

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

آن مرغ که جز در چمن آرام ندارد

پیداست که مسکین خبر از دام ندارد

کافر نکند آنچه کند چشم تو با خلق

این ترک سپاهی مگر اسلام ندارد

آغاز مکن راه غم عشق که صد ره

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

از عمر نمانده است مرا غیر دمی چند

وقت است اگر رنجه نمایی قدمی چند

بگشای از آن طره پرتاب خمی بند

آزاد کن از زحمت مرغان حرمی چند

از دیده به گل ریخته‌ام تخم امید‌ی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

هر سرو که طوبیش ز قد منفعل آید

گر جلوه شمشاد تو بیند خجل آید

با لاله صد داغ خوشم از همه گل ها

زان روی که از نکهت او بوی دل آید

تا چند خورم غصه دل، دل شکنی کو

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

در بتکده گر خانه ای آباد توان کرد

از کعبه مسلمانم اگر یاد توان کرد

آهن دلش از ناله نشد نرم چه حاصل

کز سینه من کوره حداد توان کرد

انصاف که تا سینه توان کند به ناخن

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

تا یار شکر خنده ز در بند نیاید

از مصر به ری قافله قند نیاید

شیرین نشود کام من از تلخی هجران

تا بوسی از آن لعل شکر خند نیاید

گفتی که ز شیرین دهنش دیده فرودوز

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

فرق است زنخشب که مه از چاه بر آید

با خلخ رویت که چه از ماه بر آید

هرگز نکند آنکه کند ناوک مژگان

آه سحری کز دل آگاه بر آید

گر روز قیامت به سر زلف تو بندند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

از صومعه زاهد به خرابات سفر کن

طامات صفائی ندهد فکر دگر کن

آدم به نشاط غمش از گلشن مینو

بگذشت تو هم گر خلفی کار پدر کن

تا در ره او پای کند پویه قدم زن

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

ساقی جگرم سوخت بده جام شرابی

ماه رمضان است بکن کار ثوابی

در سینه ندانم که چه کرد آتش عشقت

از ناله خود می شنوم بوی کبابی

صد حرف زند در عوض یک سخن غیر

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

صدنامه نوشتیم وز صدر تو خطابی

صادر نشد ار خود همه دشنام و عتابی

یاد آیدم احوال دل و سینه ویران

هر گه شنوم ناله جغدی ز خرابی

ای آب خضر آنچه در اوصاف تو گویند

[...]

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode