گنجور

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱

 

بر سیر اگر نهاده ای دل اکنون

از پوشش و قوت خود مجو هیچ افزون

خاری که ز امید خلد در پایت

خالی می‌کن به سوزن فکر برون

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲

 

دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین

در کسوت روح، صورت دوست ببین

هر چیز که آن نشان هستی دارد

یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳

 

دشت از مجنون که لاله می‌روید از او

ابر از دهقان که ژاله می‌روید از او

طوبی و بهشت و جوی شیر از زاهد

ما و دلکی که ناله می‌روید از او

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴

 

ای تاج لعمرک ز شرف بر سر تو

وی قبلهٔ عالمین ز خاک در تو

در خطهٔ کون و هر کجا سلطانی ست

بر خط تو سر نهاد و شد چاکر تو

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵

 

گر خلوت و عزلت است سرمایهٔ تو

هرگز به ضلالت نرسد پایهٔ تو

مانند هما مجرد آ تا بینی

ارباب سعادت همه در سایهٔ تو

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶

 

افضل تو به هر حالی مغرور مشو

پروانه صفت به گرد هر نور مشو

از خودبینی‌ست کز خدا دور شوی

نزدیک خود آی و از خدا دور مشو

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷

 

ای دل ز غم جهان که گفتت خون شو

یا ساکن عشوه خانهٔ گردون شو

دانی چه کنی چو نیست سامان مُقام

انگار درون نیامدی، بیرون شو

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸

 

افضل درِ دل می زنی، آخر دل کو؟

عمری ست که راه می روی، منزل کو؟

شرمت بادا ز خلوت و خلوتیان

هفتاد و دو چله داشتی، حاصل کو؟

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹

 

دنیا به مراد رانده گیر، آخر چه؟

وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخر چه؟

گیرم که به کام دل بمانی صد سال

صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰

 

ای پای شرف بر سر افلاک زده

وی دم همه از خلعت لولاک زده

و آنگه به سرانگشت ارادت، یک شب

درع قصب ماه فلک چاک زده

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱

 

ای دل به چه غم خوردنت آمد پیشه

وز مرگ چه ترسی، چو درخت از تیشه

گر زانکه به ناخوشی برندت زینجا

خوش باش که رستی ز هزار اندیشه

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲

 

گر مغز همه بینی و گر پوست همه

هان تا نکنی کج نظری، کوست همه

تو دیده نداری که درو در نگری

ورنه ز سرت تا به قدم اوست همه

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳

 

ای لطف تو در کمال بالای همه

وی ذات تو از علوم دانای همه

بینی بد و نیک و همه پیدا و نهان

چون دیدهٔ صنع توست بینای همه

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴

 

مستم به خرابات، ولی از می نه

نقلم همه نقل است و حریفم شئ نه

در گوشهٔ خلوتم نشان پی نه

اشیاء همه در من و من در وی نه

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵

 

رندی باید، ز شهر خود تاخته‌ای

بنیاد وجود خود برانداخته‌ای

زین نادره‌ای، سوخته‌ای، ساخته‌ای

و آنگه به دمی هر دو جهان باخته‌ای

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶

 

این نیست جهان جان که پنداشته‌ای

وین نیست ره وصل که برداشته‌ای

آن چشمه که خضر خورد از او آب حیات

در منزل توست، لیک انباشته‌ای

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷

 

گر دریابی که از کجا آمده‌ای

وز بهر چه وز بهر چرا آمده‌ای

گر بشناسی، به اصل خود بازرسی

ور نه چو بهایم به چرا آمده‌ای

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸

 

ای عین بقاء در چه بقایی که نه‌ای؟

در جای نه‌ای؟ کدام جائی که نه‌ای؟

ای ذات تو از جا و جهت مستغنی

آخر تو کجانی؟ و کجائی که نه‌ای؟

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹

 

ای آن که شب و روز خدا می طلبی

کوری گرش از خویش جدا می طلبی

حق با تو به صد زبان همی گوید راز:

سر تا قدمت منم، که را می طلبی؟

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰

 

ای صوفی صافی که خدا می‌طلبی

او جای ندارد، ز کجا می‌طلبی؟

گر زانکه شناسی اش چرا می خواهی

ور زانکه ندانی اش که را می‌طلبی؟

باباافضل کاشانی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode