گنجور

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۸ - در ختم کتاب و خاتمه خطاب

 

با خشک لبی سفینه آسا

لب تر نکند به هفت دریا

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب » بخش ۱۱ - از ابیات مصنوعه این غزل بیرون میآید

 

ای حسن تو آفت درونها

وی تنگدل از تو سینه ما

رخت دل و دین ببردی از من

ای گلرخ شوخ سر و بالا

دیدم گل آنجمالی جایی

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای دوست نقاب زلف بگشا

بی پرده بما جمال بنما

حیفست جمال ذات مطلق

مخفی شده در صفات و اسما

رخسار تو گر نقاب برداشت

[...]

اسیری لاهیجی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - در ستایش یکی از حاکمان شرع

 

ای داده سپهر شرع را نور

از پرتو رأی عالم آرا

ناهید ز مطربی کشد دست

گر نهی تو بر فلک نهد پا

از دست تو کلک معجز آثار

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » مثنویات » در هجو کیدی (یاری) شاعر نما

 

داماد کشیش دیر مینا

ناقوس‌نواز کنج ترسا

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول

 

ما بی خبر از نظاره بودیم

جان رفت و خبر نکرد ما را

شیخ بهایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

مانند سراب بند بر پا

بیهوده شدیم دشت پیما

بی بحر نموده شکل ساحل

بی آب نموده موج دریا

سر داده به باد بود و نابود

[...]

نظیری نیشابوری
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسن‌خان شاملو

 

اینک عدم حدوث‌پیما

یک قطره نه و گزاف دریا

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسن‌خان شاملو

 

آن هم ز مروتست کو را

بگذاشته بی تب مداوا

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسن‌خان شاملو

 

ور نی بندد ز باد سودا

تب لرزه شعله جنون را

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسن‌خان شاملو

 

از بهر نظام کل در آنجا

همچون مژه پیش دیده بر‌ پا

فصیحی هروی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

آن زلف سیه دل سبکپا

یک سر دارد، هزار سودا

بی شمع رخت، نسیم گردید

جلاد چراغ خانه ما

تیغش که به ما سری ندارد

[...]

طغرای مشهدی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۱ - تعریف شهر اصفهان

 

خورشید و مه از فراز آنها

چون سر عَلَم از عَلَم هویدا

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۱۶ - صفت کلّه پز

 

چون پاچه به دیگ، پیر و برنا

نشناخته اند، دست از پا

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۳۰ - صفت کلاه دوز

 

هم ابره ی آستر مصفا

مانند گل دو رنگ رعنا

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۰ - صفت قنّاد

 

با یاد تو در دلم گره ها

چون پسته بود دورن حلوا

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۱ - صفت خیّاط

 

چون، کز رگ من، ز تاب غم ها

گردیده گره گره سرا پا

وحیدالزمان قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode