جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۶ - رفتن مجنون به حوالی دیار لیلی و ملاقات و مقالات وی با سگی که در کوی وی دیده بود
تا چند من غریب شیدا
گردم ز تو گرد کوه و صحرا
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۸ - در ختم کتاب و خاتمه خطاب
با خشک لبی سفینه آسا
لب تر نکند به هفت دریا
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب » بخش ۱۱ - از ابیات مصنوعه این غزل بیرون میآید
ای حسن تو آفت درونها
وی تنگدل از تو سینه ما
رخت دل و دین ببردی از من
ای گلرخ شوخ سر و بالا
دیدم گل آنجمالی جایی
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای دوست نقاب زلف بگشا
بی پرده بما جمال بنما
حیفست جمال ذات مطلق
مخفی شده در صفات و اسما
رخسار تو گر نقاب برداشت
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - مثنوی در مرگ حیرتی شاعر
بر خیز و شفاعت علی را
تاریخ کن از برای ملا
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - در ستایش یکی از حاکمان شرع
ای داده سپهر شرع را نور
از پرتو رأی عالم آرا
ناهید ز مطربی کشد دست
گر نهی تو بر فلک نهد پا
از دست تو کلک معجز آثار
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » مثنویات » در هجو کیدی (یاری) شاعر نما
داماد کشیش دیر مینا
ناقوسنواز کنج ترسا
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
ما بی خبر از نظاره بودیم
جان رفت و خبر نکرد ما را
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
مانند سراب بند بر پا
بیهوده شدیم دشت پیما
بی بحر نموده شکل ساحل
بی آب نموده موج دریا
سر داده به باد بود و نابود
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسنخان شاملو
اینک عدم حدوثپیما
یک قطره نه و گزاف دریا
فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسنخان شاملو
آن هم ز مروتست کو را
بگذاشته بی تب مداوا
فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسنخان شاملو
ور نی بندد ز باد سودا
تب لرزه شعله جنون را
فصیحی هروی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مدح حسنخان شاملو
از بهر نظام کل در آنجا
همچون مژه پیش دیده بر پا
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - تعریف بارندگی و گل و لای دامن کوه کشمیر
با کاغذ طبع نازک ما
باران خصمی است بی محابا
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۵
آن زلف سیه دل سبکپا
یک سر دارد، هزار سودا
بی شمع رخت، نسیم گردید
جلاد چراغ خانه ما
تیغش که به ما سری ندارد
[...]
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۱ - تعریف شهر اصفهان
خورشید و مه از فراز آنها
چون سر عَلَم از عَلَم هویدا
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۱۶ - صفت کلّه پز
چون پاچه به دیگ، پیر و برنا
نشناخته اند، دست از پا
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۰ - صفت قنّاد
با یاد تو در دلم گره ها
چون پسته بود دورن حلوا
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۱ - صفت خیّاط
چون، کز رگ من، ز تاب غم ها
گردیده گره گره سرا پا