حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح حضرت رسول اکرم(ص)
از چاک سینه چون جرس آوا برآورم
تا شهریان عقل به صحرا برآورم
کشتی دل فسرده به خشکی فکنده است
این قطره را فشرده و دریا برآورم
تا کار داغ عشق به سامان کنم تمام
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت امیر مؤمنان (ع) و شکوه از غربت
آمد سحر ز کوی تو دامن کشان صبا
اهدی السّلام منک عَلی تابع الهدا
جز عشق هر چه هست ضلال است و گمرهی
از بنده راه راست، ز عشق است تا خدا
شد زان سلام زنده، عظام رمیم من
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - تجدید مطلع
کای آستان قصر جلال تو عرشسا
وی مهر ومه به راه توکمترز نقش پا
روشن فروغ رای تو کالنّور فی الظّلم
در دل خیال روی تو، کالبدر فی الدجا
خیّاط قدرت ملک العرش دوخته ست
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - تجدید مطلع
ای نور دیده را به غبار تو التجا
خاک درت به کعبهٔ دلها دهد صفا
چشم من است و دست تو یا معدن الکرم
دست من است و دامنت، ای مظهر السّخا
زین پیش اگر چه از مدد طالع بلند
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - تجدید مطلع
گردی ز آستان تو یا مبدء النعم
چشم امیدوار مرا منتهی الرّجا
سر کی فرود آیدم، الا به طوق تو؟
لالای کمترین توام، خالص الولا
بر جبهه داغ بندگیم بر تو روشن است
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح حضرت امیر مومنان علیه السلام
شد جان و هوش و صبر و خرد را ز کار دست
مشکل دهد دگر به هم این هر چهار دست
دست ای سبو مکش ز حریفان درین خمار
تا عهد کهنه تازه نمایم بیار دست
دادم ز دست حلقهٔ درگاه کعبه را
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - تجدید مطلع
آلودهای به خون من جان نثار دست
کارم تمام تا نکنی بر مدار دست
باید نوازشی دل بی طاقت مرا
گاهی بکش به سلسلهٔ تابدار دست
در شهر شهره ام به تن خسته چون هلال
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در منقبت حضرت امیر مؤمنان (ع)
زان پیش کز فراز در هفت خوان صبح
پرچم گشا شود علم کاویان صبح
چشم ستارگان همه از شوق می پرند
در رهگذار خسرو خاورستان صبح
بودم نهاده بر سر زانوی فکر سر
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - مدح حضرت امیر مؤمنان (ع)
زین ششدرم چو بال فشانی دهد گشاد
این هفت قله را، چو غباری دهم به باد
بر سدره روح قدسی من آشیان کند
این دخمه را نهم به سر گور کیقباد
جان بی غمانه وارهد از جسم خیره سر
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در توصیف شعر خود و مدح حضرت امیرمؤمنان (ع)
آنجا که خامه، شکّر گفتار بشکند
طوطی، سخن به غنچهٔ منقار بشکند
در عالمی که خبرت و انصاف جوهری ست
نظمم بهای گوهر شهوار بشکند
دامان ابر از عرق شرم تر شود
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح حضرت علی بن ابی طالب (ع)
چون شست غمزهٔ تو گشاد کمان دهد
صیدافکنی خدنگ قضا را نشان دهد
شهد از حدیث تلخ تو شیرین دهان برد
لب گر دهد خدا، لب شکرفشان دهد
لطفت میان معجز و سحر امتزاج داد
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - مدح و منقبت حضرت مولی الموالی علی بن ابیطالب (ع)
مشکینه طرّه ای به شب عنبرین لباس
آمد به خواب من پی آشفتن حواس
نی شب، سواد چشم غزالان خوش نگه
نی خواب، سرمهٔ نظر پاک حق شناس
نی طرّه، مشکسای دماغ نسیم خلد
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا
خوش آنکه دل به یاد تو رشک چمن شود
زلفت سمن، بهار خطت یاسمن شود
ریزم ز بس به یاد عقیق لبت سرشک
دامن زکاوش مژه کان یمن شود
جز پرده های دیدهٔ یعقوب، باب نیست
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - توسل به حضرت بقیه الله امام عصر(عج)
در صبح عارض از خط مشکین نقاب کش
این سرمه را به چشم تر آفتاب کش
از عشوه خون رستم طاقت به خاک ریز
خنجر ز ترک غمزه، بر افراسیاب کش
عالم الف کشیدهٔ شمشیر ناز توست
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح حضرت احمد بن موسی الکاظم علیه السّلام
از یمن سرفرازی مدح خدایگان
کلکم گذشته از علم شاه کاویان
والا گهر فرشته سیر عقل دیده ور
فرزانهٔ زمانه و دانا دل زمان
از ابر کف به تشنهٔ امّید کام بخش
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - قصیده در پند و اندرز
ای دل لباس عاریتی از جهان مخواه
بر دوش، بار منت هفت آسمان مخواه
تا می توان به لخت جگر ساخت، صبر کن
دون همّتانه، از فلک سفله نان مخواه
دل می خراش و قوت نما و غذا مجوی
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - این قصیده را به طریقهٔ خاقانی سروده است
ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب
آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند
چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
حربا زلال عشق تو از مهر می کشد
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در بیان حال خود و نصیحت
چشمم گشوده است در فیض نوبهار
از داغ، ریخته ست دلم طرح لاله زار
منت خدای راکه به عون عنایتش
منت پذیر نیستم از خلق روزگار
پنجاه ساله، هستی پا در رکاب من
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - خطاب به یکی از سخیفان و فرومایگان
تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار
در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است
آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار
غیر از فغان و شکوه نخیزد ترانه ای
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶
درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما
تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل
بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
ابر بهار در عرق شرم غوطه زد
[...]