مشکینه طرّه ای به شب عنبرین لباس
آمد به خواب من پی آشفتن حواس
نی شب، سواد چشم غزالان خوش نگه
نی خواب، سرمهٔ نظر پاک حق شناس
نی طرّه، مشکسای دماغ نسیم خلد
پیچیده زو به مغز خسان جهان عطاس
در پرده داشت از شب مشکین پرند زلف
شمعی که طور کرده ازو نور اقتباس
کام از تبسّم شکرستان شکرشکن
داغم از آن لب نمکستان، کشیده کاس
کردم نثار رهگذرش جان به نفس خود
بر مقدمش ز شوق زدم بوسه بی هراس
دیدم که نیست با نگهش شهد آشتی
کام امید، جرعه کش آمد ز جام یاس
گفتم چه کرده ام که تغافل بهانه خوست؟
گفتا مگر خجل نه ای از طبع ناسپاس؟
بر لب شکسته ای نفس از مدح گستری
خامش نشستهای ز ثنای امام ناس
آشفته سر به زلف سخن شانه کش شدم
آوبختم کمیت قلم را به بر قطاس
آمد ز جوش شوق به جنبش درای دل
انداختم خروش، درین واژگونه طاس
کای ذات بی مثال تو مصدوقهٔ سپاس
یا مبدا المحاور، یا منتهی الحداس
بحر کرم علیّ ولی کز سخای او
دریا و کان، همیشه کند گوهر اقتباس
بر خاک عاکفان بلند آستان او
افلاک را به ناصیه سایی ست التماس
با اعتلای قدر عظیمش، سپهر پست
با نوبهار خلق کریمش صبا ایاس
از حکمت رحیق ختامش، عقول مست
با فطرت دقیق ذکایش بلند اساس
بر درگهش ملایک علّام را عروج
بر سدّه اش محدّب اجرام را مماس
از رفعتش مجامع امکان منیع قدر
وز طاعتش صوامع گیهان بلند اساس
بر منهجش اکارم سلاک را سلوک
بر مقدمش مشاهد ایثار را سپاس
کل چیند از ریاض شمش دست کامجو
زر گردد از ثنای کفش طبع چون نحاس
جاییکه صولتش به ضعیفان مدد کند
با شیر شرزه پنجه زند مور بی هراس
گر تکیه می نمود به قطب یقین او
سرگشتگی ز سعی نگشتی نصیب آس
ابر کفش چو نامیه را مایه ور کند
در مزرع جهان نکشد خوشه جور داس
باشد چو روزگار، به ام الکتاب امن
مجموعهٔ ثناش زآسیب اندراس
ناجنس بی ادب ره او می رود سزد
مستکره ار به شرع ادیبان شود جناس
آمد ز جوش فیض، مگر خاک درگهش
در چشم خضر، چشمهٔ حیوان به التباس
دارد ازین خجالت مرداب کن هنوز
آب حیات در عرق شرم انغماس
معمورهٔ مناقب مجد و علای اوست
کاخی که ره نیابدش، از دهر، انطماس
شاها ز فیض مدح سراییت، کلک من
نی می کند به ناخن افکار بونواس
لنگد، چو همعنان نی خامهام شود
در اولین قدم، فرس طبع بوفراس
آتش به جان حب توام، زببد ار کند
از شمع خامه ام شجر طور اقتباس
در هر زمین نهاده، قوی پنجه کلک من
در مدحت استوارتر از آسمان، اساس
حاسد کشد به سلک گهرهای من خزف
ابله زند به برد یمن پینه پلاس
با وحی منزلم چه بود ژاژ مدعی؟
ابلیس در برابر نص آورد قیاس
رمح قلم به پنجهٔ من خصم جان اوست
بادا رفیع، رایت این معدلت اساس
زاهد دگر به خاک، تیمم چرا کند؟
در جوی مصرعم چو توان کرد ارتماس
عرض کمال، عیب بزرگی بود حزین
از بخردان نادره سنج هنرشناس
دستی ز دل برآر که صبح اثر دمید
کوتاه کن فسانه، ادب را بدار پاس
در بر لباس رومی روز است تا سپید
پوشند تا به زنگی شب نیلگون لباس
دارم امید آنکه به گیتی کند قضا
صبح امید دشمن جاهت بَدَل به یأس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوقه خود میپردازد و از حالتهای روحی و عواطفش در مواجهه با او صحبت میکند. او شبیه شب را با تاریکی و خواب و زلفانی مشکی تشبیه میکند و به اثراتی که این زیبایی بر دل و جانش میگذارد، اشاره میکند. شاعر با احساس عشق و شوق، زحمات خود را برای نزدیک شدن به معشوقش توصیف میکند و از لحظات زیبا و اشکالات عاشقانه میگوید. همچنین، او از مقام والای امام و جایگاه معنویاش سخن میگوید و بر اهمیت ثنای آن بزرگوار تاکید میکند. در نهایت، شاعر بر مشکلات و موانع زندگی و آرزوهایش در جهت رسیدن به معشوق و تحقق امیدهایش تمرکز میکند.
هوش مصنوعی: دخترکی با موی خوش و لباسی خوشبو به خواب من آمد و باعث شد حواسم به هم بریزد.
هوش مصنوعی: شب همچون چشمان غزالان، تاریک و زیباست و خواب، مانند سرمهای است که به دید پاک افراد حقشناس زینت میبخشد.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت طراوت بهاری اشاره دارد. نی، به عنوان نمادی از زیبایی، به طور مصنوعی و ملایم، در حال وزیدن است و نسیم بهاری همچون بویی خوش به مغز انسانها میرسد. به نوعی، این تصویر از لذت و جذابیت طبیعت و احساس خوشایند آن در دل انسانها سخن میگوید.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، زلفی مانند شمع نورافشانی میکند و از آن نور بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: من از لبهای شیرین و خوشمزهات، شوری و لذت را چشیدهام و حالا دلم میخواهد از این شادمانی بهرهمند شوم. اما در عین حال، این خوشی هم باعث آتش در دل من شده است، گویی که من مجبور شدهام با این احساسات متناقض دست و پنجه نرم کنم.
هوش مصنوعی: من جانم را به پای او نثار کردم و از شوق، بیهیچ ترسی بر پیشانیاش بوسه زدم.
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که با نگاه او، خوشی و آرامش را نمیتوانم ببینم. در واقع، نیازی نیست که از ظرف یأس و ناامیدی، جرعهای بنوشم.
هوش مصنوعی: از من پرسیدند که چه کردهام که این بیتوجهی به من نسبت داده میشود؟ پاسخ دادند که آیا از ویژگیهای ناپسند خود شرمنده نیستی؟
هوش مصنوعی: بر لب شکستهای، نفس از مدح و ستایش خاموشی گرفت و در سایهی یاد و ثنای امام انسانها آرام گرفت.
هوش مصنوعی: در حالی که در هم و برهمی به سراغ زلفهای کلام میروم، متوجه میشوم که نظرم را به کاغذ سپردم و دیگر خط و خال آن را فراموش کردهام.
هوش مصنوعی: از شوق و هیجان، دل را به حرکت درآوردم و صدایی عمیق و خروشان ایجاد کردم، در این وضعیت عجیب و غیرمنتظره.
هوش مصنوعی: ای خالق و معصوم بیهمتا، تو شایستهی سپاس و ستایش هستی، ای آغاز هر سخن و پایان هر اندیشه.
هوش مصنوعی: دریای سخا و generosity علی ولی است که از بخشندگی او همواره به ارزش و گوهرهای خوب دست مییابیم.
هوش مصنوعی: بر روی زمین افرادی که در کنار درگاه او هستند، آسمانها به خاطر او درخواستی را با کلامی خاص مطرح میکنند.
هوش مصنوعی: با افزایش ارزش و والا بودن او، آسمان پایین به همراه نسیم بهاری، نعمتهایش را به افراشتههایش هدیه میدهد.
هوش مصنوعی: از خرد و دانش عمیقش، عقلهای تشنه با فطرت خالص خود، ریشههای بلندی را بنا مینهند.
هوش مصنوعی: درگاه او محل تجمع فرشتگان داناست و صعود به آنجا باعث میشود که اجرام آسمانی به هم نزدیک شوند.
هوش مصنوعی: از بالندگی و بزرگی او، مجامع و مکانهای مختلف به او احترام میگذارند و از اطاعت او، صومعهها و معابد در سراسر جهان با اساس محکم و بنیادین شکل گرفتهاند.
هوش مصنوعی: بر اساس روش او، من به سعی و تلاش خود ادامه میدهم و در پیش روی او، ایثار و فداکاری را با سپاسگزاری میبینم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از باغها و گلها جمعآوری شود، در صورتی که با ثنا و ستایش همراه باشد، به طلا و ارزش تبدیل میشود. طبع انسان هم مانند مس است که با ستایش و تحسین، ارزش آن بالا میرود.
هوش مصنوعی: جایی که قدرت به ضعیفان کمک کند، مورچهای بدون ترس با شیر جنگجو دست و پنجه نرم میکند.
هوش مصنوعی: اگر به قطب یقین تکیه کند، سرگشتگی و سردرگمی از تلاش به او نصیب نخواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر ابر، نعمت باران را برای زراعت و زمین فراهم کند، در این صورت در دنیای خود، سختی و بیثمری درو نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر زمانه بر وفق مراد باشد، به لوح محفوظ از آسیبها و مشکلات در امان خواهد ماند و همواره ستایشش در این مجموعه محفوظ خواهد ماند.
هوش مصنوعی: شخصی که بی ادب و ناپاک است، به طور طبیعی باید در راهی برود که به آن تعلق دارد. اگر ادبیات را به قرآن و اصول اخلاق در نظر بگیریم، میتوان گفت که او شایسته نیست و باید به این حقیقت احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: از نعمت و برکات الهی آمده است که شاید خاک درگاهش در نظر خضر، به چشمهٔ حیات اشتباه گرفته شود.
هوش مصنوعی: مرداب به خجالت خود ادامه میدهد، ولی هنوز آب زندگی در شرم و عرق او وجود دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کارکردهای همهٔ خصوصیات و فضیلتهای او به شکل کاخی است که از گزند زمان و حوادث دنیوی در امان است و دست کسی به آن نمیرسد.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به برکت مدح و ستایش تو، قلم من افکار بونواس را با ناخن خود مینگارد.
هوش مصنوعی: زمانی که در کنار همدستانم قرار گیریم، حتی اگر لمسی از ناتوانی داشته باشم، در اولین گام قادر به پیمودن مسیری خواهیم شد که قابلیتهای روحی من را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: من آتش عشق تو را در دل دارم و اگر شمع خامی با نگاهم بسازم، میتواند از کوه طور الهام بگیرد.
هوش مصنوعی: در هر جایی که وجود دارد، قدرت و مهارت نگارگری من در ستایش و تمجید، محکمتر از آسمان به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: حسودان و دشمنان میکوشند تا ارزشهای من را بیارزش جلوه دهند و به من آسیب بزنند، همچنان که فردی نادان به زیورهای قیمتی توجهی نمیکند و به جای آن، به چیزهای بیکیفیت میچسبد.
هوش مصنوعی: منزل من با وحی آسمانی چه ارتباطی دارد که شخص مدعی دروغ میگوید؟ شیطان در برابر آیات الهی، به قیاس و استدلال خود استناد کرد.
هوش مصنوعی: قلم من ابزار مبارزه با دشمن جان اوست و امیدوارم که پرچم این عدالت به ارتفاعات بلندی برسد.
هوش مصنوعی: زاهد وقتی به خاک میافتد، چرا باید تیمم کند؟ وقتی که میتواند از آب زلال استفاده کند و وضو بگیرد.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد باهوش و هنرمند بر این باورند که نشان دادن کمال و نقص نداشتن، نشانهای از ضعف است. این یعنی اینکه وقتی انسان به کمال میبالد، در حقیقت از بزرگترین عیبها غافل است.
هوش مصنوعی: دستی از دل خود بیرون آور و صبح را ببین که گویی نورش را به ما میآورد. داستانهای طولانی را کوتاه کن و ادب و اخلاق را حفظ کن.
هوش مصنوعی: در روز، افراد لباسهایی به رنگ روشن و سفیدی مانند رومیان میپوشند، اما در شب آنها به رنگهای تیره و زنگی تغییر لباس میدهند.
هوش مصنوعی: امیدوارم که در این دنیا، سرنوشت باعث شود که صبح امید به وجود بیاید و دشمنیام با تو بدل به ناامیدی شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفریدگار چو تو نافریده کس
کار تو دانش و دهش و دین و داد بس
با دو شکار بست نظامی دل و هوس
فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس
گشته است بر شکار چنان دست او قوی
کز کوه خود همی برباید همی مگس
تا خفته هوائی و آشفته هوس
با دیو همنشینی و با غول هم نفس
دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
تا بر دهان صبح گذر می کند نفس
عزم تو پیش باد و بقای تو باز پس
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.