گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۲

 

در زیر بار مهره گل نیست دست ما

ز اشک تاک سبحه کند می پرست ما

نه گوشه کلاه و نه زلف و نه توبه ایم

خوبان چه بسته اند کمر در شکست ما؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۳

 

غافل مشو ز رتبه شوق بلند ما

از ساق عرش (حلقه) رباید کمند ما

بی طاقتان شوق، هلاک بهانه اند

از ماهتاب سوخته گردد سپند ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴

 

قانع به جرعه نیست لب میگسار ما

میخانه را به آب رساند خمار ما

ای جلوه نسیم ترحم چه کوتهی است

در غنچه زنگ بست گل اعتبار ما

از نخل موم صد گل رنگین شکفت و ریخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۵

 

تا کی به شعله ای نزند جوش داغ ما؟

پیش از فتیله چند بسوزد چراغ ما؟

ای محتسب به توبه قسم می دهم ترا

کاین موسم بهار مخور بر دماغ ما

(حسرت به نور ذره و عمر شرر کشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳

 

باقی به حق، ز خویش فنا می کند ترا

از عشق غافلی که چها می کند ترا

این گردنی که همچو هدف برکشیده ای

آماجگاه تیر قضا می کند ترا

بگذر ز فکر پوچ تعین که این خیال

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴

 

کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟

از خط جام، حلقه کنم نام عقل را

عمری که در ملال رود در حساب نیست

چون بشمرم ز عمر خود ایام عقل را؟

تفسیده تر ز ریگ روان است مغز ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۵

 

(از رحم بر زمین نزد آسمان مرا

دارد بپا برای نشان این کمان مرا)

(چون سرو و بید سایه من دام عشرت است

هر چند میوه نیست درین بوستان مرا)

(از وصل گل مرا چه تمتع، که شرم عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۶

 

کو عشق تا به هم شکند هستی مرا؟

ظاهر کند به عالمیان پستی مرا

تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار

باور نمی کنند تهیدستی مرا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷

 

عیدست مرگ دست به هستی فشانده را

پروای باد نیست چراغ نشانده را

دل را ز اختلا گرانان سبک برآر

دریاب زود این ته دیوار مانده را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۸

 

مجنون کند فریب نگاهت غزاله را

بوی خوش تو تازه کند داغ لاله را

صد زخم ناف سوز خورد آهوی ختا

بر هم زنی چو طره مشکین کلاله را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۲

 

زهرست بی تبسم شیرین شراب تلخ

با بخت شور چند توان خورد آب تلخ

بی می نیم شکفته، همانا بریده اند

همچون پیاله ناف مرا با شراب تلخ

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۲

 

ترخنده از عرق به می ناب زد رخت

باز این چه نقش بود که بر آب زد رخت

یاقوت های راز نهان رنگ باختند

زین آتشی که در دل احباب زد رخت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۳

 

هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست

می شد تمام و نکهت او در کدو بجاست

دخل جهان سفله نگردد به خرج کم

چندان که می برند به خاک آرزو بجاست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست

حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟

زان شعله ها که از دل پروانه سر کشید

روشن نشد که شمع درین انجمن کجاست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست

عمر دوباره سایه بالای دلبرست

کج می کند نظر به خیابان باغ خلد

چشمی که محو قامت رعنای دلبرست

مطلوب ازان اوست که درد طلب ازوست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۶

 

چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است

بر کاینات از ته ل خنده لایق است

در وقت صبح چرخ نفس راست می کند

یعنی که غمگسار جهان یار صادق است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۷

 

موج خطر سفینه اهل توکل است

در رهگذار راست روان تیغ کج پل است

ز افتادگی چو شبنم گل نیستم غمین

چون پله ترقی من در تنزل است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۸

 

یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت

در قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۹

 

امروز حسن خط به رخ او مسلم است

یاقوت از شکسته آن زلف، درهم است

در چشم داغ من که به ماتم نشسته است

هر ناخنی اشاره به ماه محرم است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۰

 

نرمی حصار عافیت جان روشن است

از موم پشت آینه بر کوه آهن است

قانع به دستبوس شدن زان جهان حسن

از بحر تشنه را به قلم آب خوردن است

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode