گنجور

 
صائب تبریزی

(از رحم بر زمین نزد آسمان مرا

دارد بپا برای نشان این کمان مرا)

(چون سرو و بید سایه من دام عشرت است

هر چند میوه نیست درین بوستان مرا)

(از وصل گل مرا چه تمتع، که شرم عشق

دارد چو بیضه در بغل آشیان مرا)

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

ای دشمنان گرفته ز تو در زبان مرا

چون دوستان نبوده به دل یک زمان مرا

غمهات را گرفته ام اندر میان جان

جانا از آن گرفته غمت در میان مرا

گر زعفران بخنده در آرد پس از چه رو

[...]

وحشی بافقی

ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا

پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا

تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون

شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا

عمری به سر سبوی حریفان کشیده‌ام

[...]

صائب تبریزی

از بس گرفت تنگی دل در میان مرا

در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا

از بال سعی قوت پرواز رفته است

ورنه دهان مار بود آشیان مرا

از فکر رزق، چاک چو گندم به دل فتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

زد بر زمین چو نقش قدم آسمان مرا

هموار کرد پست و بلند جهان مرا

از جنبش نسیم گل از جای می روم

از بس که کرده موسم پیری خزان مرا

آبم بود ز اشک و چراغم زدود آه

[...]

جویای تبریزی

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا

در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا

در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت

منقاروار هر قلم استخوان مرا

از خارخار ناوک مژگان او نماند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جویای تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه