ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۴۲
خوبتر اندر جهان ازین چه بود کار
دوست بر دوست رفت و یار بر یار
آن همه اندوه بود و این همه شادی
آن همه گفتار بود و این همه کردار
دوست بر دوست رفت یار بر یار
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح سلطان محمد بن سلطان محمودبن ناصر الدین سبکتگین گوید
عشق خوشست ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندکست و نه بسیار
هست ، ولیکن کجا یکیست، زده جا
ده دل بینی بدو نهاده بزنهار
شکر خداوند را که لاله رخ من
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - در مدح خواجه ابوسهل دبیر گوید
کوس فرو کوفت ماه روزه بیکبار
روزه نهان کرد لشکر از پس دیوار
بر بط خاموش بوده گشت سخنگوی
محتسب سرد سیر گشت ز گفتار
باده ز پنهان نهاد روی بمجلس
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱
ای به هوا و مراد این تن غدار
مانده به چنگال باز آز گرفتار
در غم آزت چو شیر شد سر چون قیر
وان دل چون تازه شیر تو شده چون قار
آز تو را گل نماید ای پسر از دور
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » بخش دوم قصاید » شمارهٔ ۲ - در هجو دلداری
نرخ جماع ار شبی رسید بدینار
کار فروشنده راست وای خریدار
خوش بهل ای جان و کاهلی مکن ای دوست
پشت به دیوار بامشان مکن ای یار
به ز تو بسیار هشته است و هلد نیز
[...]
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل دوم - در حالت وفاتِ شیخ » بخش ۱
خوبتر اندر جهان ازین چه بود کار
دوست بر دوست رفت و یار بر یار
آن همه اندوه بودو این همه شادی
آن همه گفتار بود و این همه کردار
قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۳
آه از آن دم که رفت لابد و ناچار،
رو، به ره ایروان سواره قاجار
یار من از من جدا شد آن دم و گشتم،
یار به اندوه، و رنج و غصه تیمار
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۷ - قائم مقام میرزا بزرگ قبل از مصالحه روس نوشته است
آه از آن دم که رفت لابد و ناچار
رو به ره ایروان سوارهٔ قاجار
یار من از من جدا شد آن دم و گشتم
یار به اندوه و رنج و غصهٔ تیمار
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳
پسته خندان گشود و لعل شکربار
شکر که نرخ شکرشکست ببازار
دلبر شیرین بلی چو کرد تبسم
پسته عجب نیست کاورد شکری بار
اینکه ببازار رفتی از پی یوسف
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
واقفی ای پیک چون ز حال دل زار
حال دل زار گو بیار دل آزار
یار دل آزار من وفا نشناسد
وه که عجب نعمتیست یار وفادار
یار وفادار ار به چنگ من افتد
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸
دانا کبود بنزد مردم هشیار
آنکه به بیهوده هیچ می نکند کار
دانا آن شد که پخته سازد و نیکو
خامی گفتار خویش و زشتی کردار
خوب کند زشت را بکوشش افزون
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴
کشور خاور شده است خسته و بیمار
خیز و برایش یکی طبیب بدست آر
باختر او را چو و سنی است بتحقیق
دارد با او همی رقابت بسیار
وسنی خواهد عدوی خویش کند پست
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴ - ترجمه از عربی
بار خدایا توئی که باطن اسرار
دانی در روز روشن و به شب تار
خسته ز درک مشیتت همه افهام
خیره ز تحقیق حکمتت همه ابصار
مردم بدبخت را قضای تو سازد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - در منقبت حضرت فاطمهزهرا علیهاسلام
ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار
جز تو که بر مه ز مشگ برزده زنار
زلف نگونسارکردهای و ندانی
کو دل خلقی ز خویش کرده نگونسار
روی تو تابنده ماه بر زبر سرو
[...]
ملکالشعرا بهار » مسمطات » در منقبت حضرت حجة (ع)
خیز و عیان کن به خلق جلوهٔ دادار
خیز که حق خفت و گشت باطل بیدار
گر نکنی پای در رکاب ظفر یار
منتظرانت زنند ای شه ابرار