گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

کسی کز عشق خوبان هیچ نبود صبر و آرامش

بباید ترک سر کردن که ناکامی بود کامش

اگر عاقل بود عاشق نخواهد شد در این وادی،

ز خود بگذشتن و جان دادن است آغاز و انجامش

درآن وادی که عشق خوبرویان آتش افروزد

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

هر آن بلبل که آمد بوستان دیدار صیادش

از آن نالد که می ترسد کند صیاد آزادش

جفاهایی که بلبل می کشد در بوستان از گل

همان دست خزان از باغبان گیرد دگر دادش

ننالد در گلستان یک نفس بلبل به کام دل،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

بنازم خاک اقلیم سلیمان را که هر مورش،

بیارد تخت بلقیسی اگر سازند مأمورش

حدیثی را که عقل از نقل آن دیوانه شد یارب،

بدارم تا کی اندر تنگنای سینه مستورش

ندانم شاهد ما را چه شهد آمد به لب پنهان،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

قدح را در کف ساقی، ز حسرت خون جگر کردم

چو در مستی حدیث از لعل آن زیبا پسر کردم

بت یاقوت لب، مانند صهبا کرد نوش جان

به جام از حسرت لعلش، هم از خون جگر کردم

نخواهد گشت طالع، آفتاب صبح امیدم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

بلندی یافت کوه از پای در دامن کشیدن‌ها

به سنگ آمد سر سیلاب، از بی‌جا دویدن‌ها

من از بی‌قدری خار سر دیوار دانستم

که ناکس، کس نمی‌گردد از این بالا گُزیدن‌ها

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode