گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

چو من آراستم ز آیینه دل جلوه‌گاهش را

ز مهر افکند در آن عکس روی به ز ماهش را

سپاه غمزه در هر ملک دل کان شه برانگیزد

بویران ساختن اول دهد فرمان سپاهش را

نه تنها بر دلم تیر نگاه انداخت کز مژگان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

به چنگ آرم شبی گر طره جانانهٔ خود را

بپرسم مو به مو حال دل دیوانهٔ خود را

اسیر دانهٔ خال لب یارم من ای زاهد

مکن دام دل من سبحهٔ صددانهٔ خود را

کجا منت کشم از ساقی تا مشفق گردون

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

شبی فرهاد اگر بیند به خواب آن لعل نوشین را

ز لوح سینه با ناخن تراشد نقش شیرین را

ز چین زلف خم در خم زنی رسم جهان بر هم

همه مشک آورند از چین تو از مشک آوری چین را

دل ما را قراری نیست جز در حلقهٔ زلفت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

من از دل رخ نتابم زانکه یارم رخ نمود اینجا

از اینجا دیده چون بندم که او برقع گشود اینجا

بیا زاهد بمیخانه گر آگاهی همی خواهی

که آگاهت کنند از آنچه هست و آنچه بود اینجا

در این مجلس ملک هم آگه از صحبت نمیگردد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

چو در کویت وطن دارم نجویم باغ رضوان را

چو بر رویت نظر دارم نخواهم حور و غلمان را

نه کافر نی مسلمانم که یاد طره و رویت

ببرد از خاطرم یکباره شرح کفر و ایمان را

دو جرعه باده‌ام ساقی کرم کرد و یکی دیدم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

مکن باور به یک منوال دور زندگانی را

به یاد آر ای توانا روزگار ناتوانی را

به کسب معرفت کوش و جوانی صرف طاعت کن

که خواهی خورد گاه پیری افسوس جوانی را

برای معنی است ایجاد هر صورت مشو غافل

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

بتی کو عزم دوری داشت با من با منست امشب

گل از رخسار او در بزم گلشن گلشنست امشب

پی ایثار او لعل و عقیق و لؤلؤ و مرجان

مرا از اشک خون آلود دامن دامنست امشب

بده ساقی می گلگون بزن مطرف دف و بربط

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

بتی کو عزم دوری داشت با من با منست امشب

گل از رخسار او در بزم گلشن گلشنست امشب

پی ایثار او لعل و عقیق و لؤلؤ و مرجان

مرا از اشک خون آلود دامن دامنست امشب

بده ساقی می گلگون بزن مطرب دف و بربط

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

بیا ای عید مشتاقان که از هجر دو ابرویت

هلالی گشت پشت روزه داران مه رویت

نه دین از کفر بشناسم نه روز از شب که بگذارد

دمی افتم بفکر خویشتن یاد رخ و مویت

فراهم می‌کنم بهر خود اسباب پریشانی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

جدا از طره اش حال دلم دانی چسان باشد

همان حال دل مرغی که دور از آشیان باشد

درون دل از آن رخسار روشن گشت این معنی

که در هر ذرهٔی خورشید تابانی نهان باشد

کشید از مسجدم بیرون صنم نام صمدرویی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

نه تنها خجلت از روی تو ماه آسمان دارد

که پا در گل ز رفتار تو سرو بوستان دارد

برخسار تو هر کس دید آن خال سیه گفتا

که هندو بچه‌ای اندر دل آتش مکان دارد

تو بی من میتوانی زندگانی کرد و من بیتو

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

هر آنکو سر بخاک درگه پیر مغان دارد

بیمن اختر فیروزخوش بختی جوان دارد

خلوص‌آور بپیش و جان خلاص از حول محشر کن

که زر تا نیست خالص بیم روز ‌امتحان دارد

گمانم اینکه نفس مطمئنی نیست جز عاشق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

فلک خم گشت کز خود طرح چوگان تو اندازد

چو گو شد مهر تا خود را بمیدان تو اندازد

عجب شیرین نمکدانی بود لعلت که میخواهد

دل مجروح خود را در نمکدان تو اندازد

بمانند دل مجروح من صد چاک شد شانه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

برافکن پرده تا خورشید تابان از سما افتد

خرامان شو دمی تا سرو در بستان ز پا افتد

صبا بر هم مزن چین سر زلفش که میترسم

ختن ویران شود آشوب در شهر ختا افتد

شنیدم آن پری از شهر خود عزم سفر دارد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

نگارا جانم از هجر تو نالان تا بکی باشد

چو گیسوی تو احوالم پریشان تابکی باشد

بیاد طره همچون شب و رخسار چون روزت

شب و روزم بپیش دیده یکسان تا بکی باشد

بزن بر خرمنم یکباره آتش همچو پروانه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

بزلفش در کشاکش با صبا و شانه خواهم شد

در این زنجیر از این کشمکش دیوانه خواهم شد

گل است و شمع و جانانه من و پروانه و بلبل

براه عشق‌ امشب همپر پروانه خواهم شد

من دیوانه را ناصح دهد پند و عجب دارم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

دلم بیمار و یاد چشم بیماری پرستارش

پرستاری چنین یارب چه باشد حال بیمارش

گرفتارم بتار طرهٔ طرار دلداری

که درهر جا دلی پیدا شود باشد گرفتارش

بنایی کوهکن بگذاشت اندر بیستون از خود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

بیاور باده ساقی تا دمی حالت بگردانم

روم در مستی و داد دلی از گریه بستانم

نه از شوق بهشت و نی ز خوف دوزخم گریان

خدا داند بود از بیم هجر دوست افغانم

گلستان خیالم را رسیده فصل فروردین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

زالعلم حجاب الاکبر‌ام د عقل سودائی

که دانائیست نادانی و نادانیست دانائی

بلی علمیکه بر جهلت بیفزاید از آن باید

کنی پرهیز ورنه میکشد کارت برسوائی

بتحقیق اطلبواالعلم ولو باالصین که گفت احمد

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode