گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱

 

که گوید از من آزرده دل با بی وفا یاری؟

که نه کس جز فنون بی وفائی کرد ارشادش

که ای بی مهر اکنون خسته جانی را که میخواهی

مدام از هجر خود آزرده نه از وصل خود شادش

ز آزارت به گردون می رسد پیوسته افغانش

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

جهان علم و بحر فضل و کوه حلم ای کآمد

سپهر مجد و برج فضل را قدرت ثریائی

زهی ذات همایون تو کاندر عرصهٔ عالم

چنان باشد که باشد در میان قطره دریائی

نظیرت در هنر مانند عنقا بود در عالم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸ - مرثیه درباره ی فوت صباحی بید گلی

 

هزار افسوس از حاجی سلیمان صباحی آن

که صبح معرفت را بود رایش مهر تابانی

دریغ و درد از آن گنج حقایق آنکه بود او را

درون بحر گهر زائی برون ابر در افشانی

به علم انکار کردی صد فلاطون را به تحقیقی

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode