گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۵ - عروسى کردن رامین با گل

 

گهی ژوپین زدند و گاه طنبور

گهی مستان بُدند و گاه مخمور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۷ - رسیدن پیگ رامین به مرو شاهجان و آگاه شدن ویس از آن

 

چو رامین از تو تنها ماند و مهجور

اگر زن کردی زی من بود معذور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن

 

قلم از مصر بود آب گل از جور

دویت از عنبرین عود سمندور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن

 

منم گنج وفا را گشته گنجور

توی دست جفا را گشته دستور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۳ - سیر شدن رامین از گل و یاد کردن عهد ویس

 

گهی در شهر و جای خویش رنجور

گهی از خان و مان و دوستان دور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

ستور من که تگ بفزودی از گور

بر آخر همچو من گشته‌ست بی زور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۵ - رسیدن آذین از ویش به رامین

 

ز خرخیز و سمندور و ز قیصور

بیارد بوی مشک و عود و کافور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۷ - آگاه شدن ویس از آمدن رامین

 

نباشد همچو عاشق هیچ رنجور

به خاصه کز بر جانان بود دور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۸ - رسیدن رامین به مرو نزد ویس

 

زمینش چون بهشت و شاخ چون حور

گلش چون غالیه برگش چو کافور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۷ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

چه نیکو گفت با جمشید دستور

به نادانان مه شیون باد و مه سور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۹ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

وگر باشم ازین پس مهر پرور

بیار انگشت و چشم من برآور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

ز نالان عاشق بیمار و مهجور

به کام دشمنان وز کام دل دور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

بیا تا بخت من بینی چنان شور

که گویی هر زمان چشمم شود کور

فخرالدین اسعد گرگانی
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۱

 

به دهقان کدیور گفت انگور

مرا خورشید کرد آبستن از دور

کمابیش از صد وهفتاد شد روز

بدم در بستر خورشید پر نور

میان ما، نه عقدی، نه نکاحی

[...]

منوچهری
 

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۶۲

 

اگر شیری اگر میری اگر مور

گذر باید کنی آخر لب گور

دلا رحمی بجان خویشتن کن

که مورانت نهند خوان و کنند سور

باباطاهر
 

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۶۳

 

اگر شیری اگر ببری اگر گور

سرانجامت بود جا در ته گور

تنت در خاک باشد سفره گستر

بگردش موش و مار و عقرب و مور

باباطاهر
 

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۶۴

 

دلا اصلا نترسی از ره دور

دلا اصلا نترسی از ته گور

دلا اصلا نمی‌ترسی که روزی

شوی بنگاه مار و لانهٔ مور

باباطاهر
 
 
۱
۲
۳
۴
۵۷
sunny dark_mode