خوشا مروا نشست شهریاران
خوشا مروا زمین شاد خواران
خوشا مروا به تابستان و نیسان
خوشا مروا به پاییز و زمستان
کسی کاو بود در مرو دلارای
چگونه زیستن داند دگر جای
به خاصه چون بود در مرو یارش
چگونه خوش گذارد روزگارش
چنان چون بود رامین دلازار
گسسته هم ز مرو و هم ز دلدار
هم از یاران و خویشان دور گشته
هم از یار کهی مهجور گشته
نباشد جای چون جای نخستین
نه یک معشوق چون معشوق پیشین
چو رامین آمد اندر کشور مرو
به چشمش هر گیاهی بود چون سرو
زمینش چون بهشت و شاخ چون حور
گلش چون غالیه برگش چو کافور
در آن کشور چنان بُد جان رامین
که در ماه بهاران شاخ نسرین
تو گفتی در زمین مرو شهجان
در مینو برو بگشاد رضوان
چو نزدیک دز مرو آمد از راه
به بام گوشک بر، دیده شد آگاه
فرود آمد همان گه مرد دیده
به شادی رام را بر رخش دیده
یکایک دایه را زو آگهی داد
دل دایه شد از اندیشه آزاد
دوان شد تا به پیش ویس بانو
بگفت آمد به دردت نوش دارو
پلنگ خسروی آمد گرازان
هزبر شاهی آمد سر فرازان
نسیم دولت آمد مژده خواهان
که آمد نوبهار پادشاهان
درخت شادکامی بارور شد
همان بخت ستمگر دادگر شد
به بار آورد شاخ مهر نو بر
پدید آورد کان وصل گوهر
دمیده گشت صبح از خاور بام
شکفته شد بهار کشور کام
امید فرخی آمد ز دولت
نوید خرمی آمد ز وصلت
نبینی شب شده چون روز روشن
جهان خرم شده چون وقت گلشن
نبینی شاخ شادی بشکفیده
نبینی شاخ انده پژمریده
نبینی خاک، دیبا روی گشته
نبینی باد، عنبر بوی گشته
الا ماها برآور سر ز بالین
جهانبین برگشا و این جهان بین
شبت تاریک بُد همرنگ مویت
کنون رخشنده شد همرنگ رویت
زدوده شد جهان از زنگ اندوه
همی خندد زمین از کوه تا کوه
جهان خندان شده از روی رامین
هوا مشکین شده از بوی رامین
به فال نیک رامین آمد از راه
همی پیوست خواهد مهر با ماه
بیا تا روی آن دلبند بینی
تو گویی ماه را فرزند بینی
به درگاه ایستاده بار خواهان
ز کین و خشم تو زنهار خواهان
ترا دل خسته او را دل شکسته
میان هر دوان درهای بسته
درت بر دلگشای خویش بگشای
امید جان فزای خویش بفزای
سمنبر ویس گفتا شاه خفتهست
بلا در زیر خواب او نهفتهست
گر او زین خواب خوش بیدار گردد
سراسر کار ما دشوار گردد
یکی چاره بکن کاو خفته ماند
نهان ما و راز ما نداند
سبک دایه فسونی خواند بر شاه
تو گفتی شاه مرده گشت بر گاه
چو مستان خواب نوشین درربودش
چنان کز گیتی آگاهی نبودش
پس آنگه ویس همچون ماه روشن
نشست آزرده بر سوراخ روزن
ز روزن روی رامین دید چون مهر
شکفته شد به جانش در، گل مهر
و لیکن صبر کرد و دل فروداشت
بننمود آن تباهی کاندرو داشت
سخن با رخش رامین گفت یکسر
بدو گفت ای سمند کوه پیکر
ترا من داشتم همتای فرزند
چرا ببرید از من مهر و پیوند
نه از زر ساختم استام و تنگت
وز ابریشم فسار و پالهنگت
نه از سیم و رخامت کردم آخر
همه ساله ز کنجت داشتم پر
چرا دل ز اخر من بر گرفتی
برفتی آخر دیگر گرفتی
ترا نیکی نسازد چون بدیدم
دریغ آن رنجها کز تو کشیدم
ترا آخر چنان سازد که دیدی
تو خود دانی چه سختیها کشیدی
کرا خرما نسازد خار سازد
کرا منبر نسازد دار سازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و شادابی سرزمین مرو اشاره میکند و آن را مکانی خوشبخت و دلپذیر برای زندگی میداند. او از فصول مختلف سال در مرو و خوشحالیهای آن صحبت میکند و زندگانی رامین، یکی از شخصیتهای اصلی، را به تصویر میکشد. رامین در جستجوی ویس، معشوقش، به مرو میآید و شادی و نشاط را در این سرزمین احساس میکند. شاعران چیزهای زیبا مانند گلها، درختان و بهار را به عنوان نمادهای شادابی و خوشبختی توصیف میکند.
ویس نیز، در حالی که نگران خواب شاه است، به یاد رامین و محبت او میافتد. دل مادر رامین نسبت به مشکلات و جدایی بین آنها نگران است و اشاره دارد که بیخبر از هم بودن آنها، میتواند به دشواریهایی منجر شود. این شعر نشاندهنده عشق، جدایی و آرزوهای عاشقانه شخصیتهاست و با تصاویری زیبا از طبیعت و احساسات انسانی، احساس خوشبختی و غم را به هم میآمیزد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال مروا، جایی که فرمانروایان به آرامی مینشینند و خوشا به حال زمین آنجا که مردم شاد و خوشحال هستند.
هوش مصنوعی: مروا در هر فصلی، به ویژه در تابستان و نیسان، زیبایی و رونق خاصی دارد. همچنین در پاییز و زمستان نیز جذابیتهای خود را حفظ کرده است.
هوش مصنوعی: کسی که در مرو با زیبایی و شکوه زندگی کرده و آداب و نحوه زندگی را به خوبی آموخته است، در جای دیگری چگونه میتواند زندگی کند؟
هوش مصنوعی: به طور خاص، وقتی یار او در مرو باشد، روزهای زندگیاش چگونه خوش و دلپذیر خواهد گذشت.
هوش مصنوعی: مثل رامین، دلش به شدت شکسته است، او نه از مرو (محل زندگی معشوق) خبری دارد و نه از دلدارش.
هوش مصنوعی: هم از دوستان و نزدیکان فاصله گرفتهام و هم از عشق حقیقیام دور ماندهام.
هوش مصنوعی: جایی کهنهتر از نخستین جا وجود ندارد و هیچ معشوقی به پای معشوق قبلی نمیرسد.
هوش مصنوعی: وقتی رامین به سرزمین مرو رسید، هر گیاهی که میدید برایش مانند درخت سرو بود.
هوش مصنوعی: زمین به زیبایی بهشت و درختان مانند حوریان، گلها مانند عطر خوش و برگها هم مانند کافور خوشبو هستند.
هوش مصنوعی: در آن دیار روح رامین به قدری زنده و شاداب بود که مانند شکوفههای نسرین در فصل بهار درخشندگی و زیبایی داشت.
هوش مصنوعی: تو گفتی که در زمین نرو و به بهشت برو و در آنجا دروازههای خوشبختی را باز کن.
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیکی دز رسید، از راهی که به بام میرسید، گوشش را تیز کرده بود و متوجه همه چیز شد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، وقتی مرد چشمش به خوشحالی بر اسب رام افتاد، فرود آمد.
هوش مصنوعی: هر کدام از دایهها را از آن موضوع مطلع کرد و دل دایه از فکر و نگرانی رها شد.
هوش مصنوعی: او به سرعت به سوی ویس بانو رفت و گفت: «به کمکت آمدهام، اینجا داروی نجاتدهندهات را آوردهام.»
هوش مصنوعی: یک پلنگ با شکوه به میدان آمده است و مانند شاهی، سر بلند و با توانایی خیرهکنندهای آمده تا بر همه غالب شود.
هوش مصنوعی: نسیم خوشی و خوشبختی به همراه خود خبرهایی خوب آورده است؛ زیرا فصل نو و دوران شکوفایی پادشاهان فرارسیده است.
هوش مصنوعی: درخت شادی و خوشبختی رشد کرده است و در عین حال، سرنوشت ناعادلانه به عدالت تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: شاخ جدیدی از مهر و محبت جوانه زد و از آن، پیوندی گرانبها و ارزشمند به وجود آمد.
هوش مصنوعی: صبح از سمت شرق سر برآورده و بهار در سراسر کشور به شکوفه نشسته است.
هوش مصنوعی: امید و شادمانی جدیدی از سوی سرنوشت وارد شده است و خوشحالی به خاطر پیوستگی و اتحاد به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در تاریكی شب، مانند روشنی روز چیزی دیده نمیشود. جهان در حال شادابی و سرسبزی است، مانند زمانی که گلها شکفتهاند.
هوش مصنوعی: اگر شاخسار شادی را نبینی، شاخسار اندوه پژمردهای را هم نمیبینی.
هوش مصنوعی: اگر خاک را نبینی، پارچهای با بافت نازک و زیبا را نخواهی دید. اگر باد را درک نکنی، بوی خوش عطر را هم حس نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: ایستادهام و میگویم که از خواب برخواستم و چشمهایم را به روی جهان بگشایم و آنچه در این دنیا هست را ببینم.
هوش مصنوعی: شبت که تاریک بود، حالا با رنگ موهایت روشن شده است و همچون چهرهات درخشان شده است.
هوش مصنوعی: جهان از غم و اندوه پاک شده و به همین خاطر، زمین از تمامی نقاطش شاد و خندان است.
هوش مصنوعی: دنیا از شادی چهره رامین خوشحال و شاداب شده و فضایی دلپذیر ایجاد کرده است که بوی خوشی از او به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: رامین به خوشبینی وارد میشود و به محبت و دوستی با ماه (محبوبش) متصل میگردد.
هوش مصنوعی: بیایید تا زیبایی آن محبوب را تماشا کنیم، انگار که ماه را به عنوان فرزند خود میبینیم.
هوش مصنوعی: در مقابل درگاه، کسی ایستاده و از شدت کینه و خشم تو، خدای را به فریاد کمک میطلبد.
هوش مصنوعی: دل خسته تو به خاطر دل شکسته او، در میان درهای بسته، به شدت احساس ناامیدی و افسردگی میکند.
هوش مصنوعی: در دل خود، در را به روی خوشبختی و شادی بگشا و به زندگیات امید بیشتری ببخش.
هوش مصنوعی: سمن به ویس گفت که شاه در خواب است و در زیر این خواب، خطر و مشکلی نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر او از این خواب خوش بیدار شود، تمام کارهای ما دشوار خواهد شد.
هوش مصنوعی: کسی باید چارهای بیندیشد که رازهای پنهان ما را کسی نمیداند و به خواب رفته است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شخصی به اشتباه به شاه خبر بدی داده است و او را از موضوعی نگران کرده است. دایه، که باید عهدهدار مراقبت از شاه باشد، در حالی که در حال خواندن شعر یا نغمهای سبک است، خبر ناگواری را به گونهای میگوید که باعث میشود تصور شود شاه در شرایط وخیمی قرار دارد. این وضعیت نشاندهندهی تلخی اوضاع و اضطراب در قلب مردم نیز هست.
هوش مصنوعی: مانند مستانی که خواب شیرین را در بر گرفتهاند، او چنان غرق در خواب بود که از دنیای اطرافش بیخبر بود.
هوش مصنوعی: سپس ویس، مانند ماه تابان، در گوشهای نشسته و از چیزی ناخرسند است.
هوش مصنوعی: از پنجره، رامین را دید که چهرهاش همچون گل در حال شکفتن است و عشق در جانش میدرخشد.
هوش مصنوعی: اما او صبر کرد و آرامش قلب خود را حفظ نمود، و آن ویرانی که در درونش وجود داشت را نشان داد.
هوش مصنوعی: سخنی را با اسب رخش رامین آغاز کردند و به او گفتند: «ای اسب با بدن عظیم و کوه مانند، کجا هستی؟»
هوش مصنوعی: من تو را همچون فرزند خود میدانستم، چرا مهر و محبت و تعلق تو را از من گرفتند؟
هوش مصنوعی: من نه از طلا و زر خودم را ساختهام و نه با پارچههای ابریشمی و نرم به خودم زینت دادهام.
هوش مصنوعی: من نه به خاطر زیبایی و چهرهات، بلکه به خاطر وجودت، سالها در گوشهای از دل خود، پر از عشق تو بودم.
هوش مصنوعی: چرا دل من را رها کردی و رفتی؟ اکنون که رفتی، دل دیگری را به دست آوردی.
هوش مصنوعی: من از تو انتظار خوبی داشتم، اما وقتی رفتار بدت را دیدم، افسوس میخورم بر همه رنجهایی که به خاطر تو تحمل کردم.
هوش مصنوعی: تو را به گونهای میسازد که خودت میدانی چه مشکلاتی را تجربه کردی.
هوش مصنوعی: هر کسی که توانایی نداشته باشد، به جای کارهای خوب، کارهای بیفایده و زشت انجام میدهد؛ اما کسی که استعداد و قابلیت داشته باشد، به کارهای سازنده و مثبت میپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.