عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۰ - سؤال کردن صاحب راز از شیخ عطّار قدّس سرّه
حقیقت ظلمت شب پر ز نور است
تمامت سالکان را شب حضور است
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۸ - مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حملهای زیر و زبر کردن چنان لشکر
بلی شخصی که در دل سست زور است
سوی خصم احول و در خویش کور است
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱۹ - بردن شکر خسرو را به خانهٔ خویش به مهمانی
صنم گفت ار چه جانت ناصبور است
بیا امشب که فردا هم نه دور است
شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۷ - جواب
قریب آن هست کو را رش نور است
بعید آن نیستی کز هست دور است
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
خیال روی او در دیده نور است
مخوانش دل که از دلبر صبور است
به آن رخ میکند دعوی خویشی
به تابان و لیکن خویش دور است
میان نیستی دیدیم و هستی
[...]
حافظ » مثنوی (الا ای آهوی وحشی)
که این نافه زِ چینِ جیبِ حورَ اسْت
نه آن آهو که از مَردُم نُفورَ اسْت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۶ - رفتن زلیخا به خود پیش یوسف علیه السلام و تضرع نمودن و عذر گفتن یوسف علیه السلام از تحصیل مراد وی
بلی سلطان معشوقان غیور است
ز شرکت ملک معشوقیش دور است
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۹ - تضرع نمودن زلیخا پیش دایه و التماس حیله ای که سبب مواصلت یوسف گردد علیه السلام کردن
هر آن معشوق کز عاشق نفور است
به صورت گرچه نزدیک است دور است
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۵ - در دست از دهن باز داشتن زنان مصر و زبان طعن بر زلیخا کشیدن و به تیغ غیرت عشق دست و زبان ایشان بریدن
عجب تر کان غلام از وی نفور است
ز دمسازی و همرازیش دور است
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۲ - طلب کردن پادشاه مصر یوسف را علیه السلام برای تعبیر خواب خود و تعلل کردن وی تا آنچه میان وی و زنان مصر گذشته بود تفحص نمایند
مرا چشم خرد زان لحظه کور است
که از دانستن این راز دور است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۴ - حکایت
به شهوت قرب تن با تن ضرور است
میان عشق و شهوت راه دور است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۱ - گفتار اندر گفت و شنید غلامان شیرین با فرهاد و بردن او را به نزد شیرین مه جبین
به ایشان گفت اگر رفتن ضرور است
توقف از صلاح کار دور است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین
که این بانوی ما بس ناصبور است
مزاجش نازک و طبعش غیور است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۸ - در صفت مرغزاری که شیرین در آنجا آسایش نموده و گفتگوی او با دایه در ستایش حسن خویش
ولی چون لازم خوبی غرور است
نکویی علت طبع غیور است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین
که دانم خاطر شیرین غیور است
سرش از چنبر حکم تو دور است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور
اگرچه طبعش از خسرو نفور است
ولی آشفتهٔ او را ضرور است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۸ - در بیان وصل و هجران نکویان و رفتن شیرین به تماشای بیستون
نمی گویم کزین کارم نفور است
به کار سخت همدستی ضرور است
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۲ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات
هر آن خاری که ننگ از وی نفور است
مرا در کار و عشقم را ضرور است
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۱۴ - صفت بهار و شرح حال خویش در زندان و خاتمه
ادب شرطست و شرح غم ضرور است
غرض عجز است و عجز از ناصبور است