گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

که رامینم گزین دو جهانست

تنم را جان و جانم را روانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

و گر ویروست بر من بد گمانست

به چشم من چو دینار کسانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس

 

اگر رامین به همدانست از آنست

که او بر ویسه چون تو مهربان است

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را

 

تو خود دانی که ویرو چون جوانست

به دشت و کوه بر نخچیرگانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

چو بی تو گشت او قدرت بدانست

به گیتی گشت چندان کاو توانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۵ - عروسى کردن رامین با گل

 

گلش با گلستان سرو روانست

کجا دانی که چونین گلستانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن

 

من آن ویسم که ماهم بر رخانست

من آن ویسم که نوشم در لبانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست

 

دل مسکین من گویی که جانست

به جان اندر ز مهرت کاروانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست

 

به موج اندر کنونم بیم جانست

ندیده سود و سرمایه زیانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن

 

همانست او که من دیدم همانست

همان سنگین دل و نامهربانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن

 

ندانم تا ترا دل بر چه سانست

مرا باری به کام دشمنانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

مرا شادی و غم هردو از آنست

که دیدارش مرا خوشتر ز جانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۸
sunny dark_mode