گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۰۷

 

کرا مجال بود کز زبان همچومنی

حکایتی برساند به بارگاه وزیر

زمین ببوسد و بعد از دعا خطاب کند

که ای جناب تو والاتر از سپهر اثیر

سپهر را همه بر قطب دولت تو مدار

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۱۲

 

قوی و بزرگ و سرافراز و سرخ رو ناگه

به آرزوی تو برخاستم ز مسکن خویش

چو در جناب تو آمد شدم دراز کشید

برفت آب و هوس کم شد و ندامت پیش

روا مدار کنون باز پس روم ز درت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۱۸

 

پناه زمره اسلام تاج دولت و دین

زهی خرد ز وجود تو کسب کرده کمال

ز طبیب خلق تو باشد دماغ عقل سلیم

ز حسن رای تو یابد عروس ملک جمال

خدایگانا دانی که بنده سلمان را

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲۰

 

وجیه دین محمد امیر اسماعیل

که رزق خلق خدا را کف تو گشت کفیل

گشاده است ز دست تو دجله احسان

چنانچه چشمه زمزم ز پای اسماعیل

سواد باصره سائلان کند روشن

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲۱

 

نظام واسطه عقد گوهر آدم

که سلک ملک ز رایش گرفته است نظام

زهی به دیده ادراک دوربین دیده

هم از دریچه آغاز چهره انجام

به دست رای منیرت عنان اشهب صبح

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲۳

 

خدایگانا از حد گذشت و بی مر شد

حدیث فاقه داعی و عرض قصه وام

ز حضرت تو چو ابر آنچنان سیه رویم

که هر دمم ز حیا آب می‌چکد ز مشام

ولی معامل مبرم چو می‌دهد زحمت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۴۰

 

ز هجرت نبوی رفته هفصد و چل و چار

در آخر رجب افتاد اتفاق حسن

زنی چگونه زنی خیر خیرات حسان

به زور بازوی خود خصیتین شیخ حسن

گرفت محکم و می‌داشت تا بمرد و برست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۴۱

 

جهان مجد و معالی رشید دولت و دین

زهی به جاه و جمال تو چشم جان روشن

به فیض ابر کفت بحر و بر چنان پر شد

که بحر خشک لب آمد چو ابر تر دامن

فلک جنابا چون رای و تیغ هر دو ثور است

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۴۸

 

همی خرید خر و گاو و گوسفند و گله

زمان وقف جمال عرب همه ساله

ولی ولی ولی اندرین دو سه سال

نکرد حاصل غیر از بهای گوساله

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۵۲

 

محیط کوه و قار آفتاب ابر عطا

که آسمان بزرگی و اختر دادی

رسوم ظلم و قوانین عدل در عالم

به تیغ و کلک تو برداشتی و بنهادی

ز دست خیل سخایت که عادت کان کرد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۵۶

 

ز دور دایره این محیط پرگاری

نصیب من همه سرگشتگی است پنداری

نشسته‌ام به کناری چو چنگ سر در پیش

فتاده در پس زانو و می‌کنم زاری

در آتشم چو زر از دوستان قلب دو رو

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۵۹

 

چو بر طلول دیار حبیب بگذشتم

که کرده بود خرابش جهان ز بی باکی

مجاوران دیار خراب را دیدم

در آن خرابه خراب و شکسته و باکی

به خاک رهگذار حبیب می‌گفتم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۶۳

 

جهنمی زنک زن .......

مشابه است به بی دولتی و بی دینی

خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی

ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان اویس

 

ز سیم برف، زمین شد چون قلزم سیماب

بیا و کشتی دریای لعل را دریاب

بیا و یک دو قدح کش چه می‌کنی آتش

که در شتا نرسد هیچ آتشی به شراب

زآب سرخ می‌افتاد با زال خرد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در مدح دلشاد خاتون

 

مصور ازل از روح، صورتی می‌خواست

مثال قد تو را برکشید و آمدراست

بنفشه سنبل زلفت به خواب دید شبی

علی الصباح پریشان و سرگران برخاست

همه خیال سر زلف بار می‌بندم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - درموعظه و پند

 

سرای خانه گیتی که خانه دودراست

در دو اساس اقامت منه که رهگذر است

تو کدخدایی این خانه می‌کنی، غلطی

تو را مقام اقامت به خانه دگر است

مجال عمر تو چندانکه می‌شود کمتر

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در مدح سلطان اویس

 

باز این منم که دیده بختم منورست

زان خاک ره، که سرمه خورشید انوار است

باز این منم که قبله گهم ساخت آسمان

زان آستان که قبله خاقان و قیصر است

باز این منم نهاده سر طوع و بندگی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مدح سلطان اویس

 

بهار خانه چین، عرصه گلستان است

مخوان بهار مغانش که دشت موغان است

خوش است وقت گل تازه زانکه در همه وقت

ندیم مجلس او بلبلی خوش الحان است

خوش است رقص سهی سرو با نوای هزار

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در مدح امیر شیخ حسن

 

صبا، چون پرده ز روی بهار بگشاید

عروس گل، تتق از صد بار بگشاید

چو چشم یار نماید بعینه نرگس

که بامداد ز خواب خمار بگشاید

گشاد باغ ز نرگس هزار چشم و کجاست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در مدح سلطان اویس

 

سحرگهی که چمن، شمع لاله در گیرد

سمن به عزم صبوحی پیاله برگیرد

جهان پیر چون نرگس، جوان و تازه شود

هوای جام و نشاط قدح ز سر گیرد

چو مرغ عیسی اگر لعبتی ز گل سازی

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode