گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

صبا تحیت بلبل به بوستان برسان

درود بنده بخان جهانستان برسان

دعای من که اجابت عنان کشندهٔ اوست

به آن گزیده سوار سبک عنان برسان

ز بخت سرکش خود کام بر من آن چه رسید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین

دلم به غمزه آن رفت و دین به عشوهٔ این

یکی ز غایت عرفان گلیست پرده‌گشا

یکی ز عین حیا غنچه است پرده‌نشین

یکی به کام حریفان نموده خنده ز لب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

ز دیده در دلم ای سرو دل ربا بنشین

نشیمنی است ز مردم تهی بیا بنشین

تو شاه حسنی و خلوت سرای توست دلم

هزار سال به دولت درین سرا بنشین

دو منزلند دل و دیده هر دو خانهٔ تو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

مراست رشتهٔ جان کاکل معنبر او

فغان اگر سر موئی شود کم از سر او

نه کاکل است که بر سر فتاده سر و مرا

همای حس فکنده است سایه بر سر او

برابری به مه او روی نکرد مهی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

رساند جان به لبم روزگار فرقت تو

بیا که کشت مرا آرزوی صحبت تو

تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست

که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو

شبی به صفحهٔ دل می‌نگارم از وسواس

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

زهی کرشمهٔ تو را سرمه‌سای چشم سیاه

دو عالمت نگرستن بهای چشم سیاه

دو حاجب تو کمین گاه لشگر فتنه

سپرده‌اند به آن گوشه‌های چشم سیاه

هزار چشم چو نرگس نهاده‌اند بتان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

به دست دیده عنان دل فکار مده

مرا ببین و به چشم خود اختیار مده

ز غیرت ای گل نازک ورق چو دامن پاک

کشیدی از کف بلبل به چنگ خار مده

به رشک دادن من در دو روزه رنجش خود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

مرا به دست غم خود گذاشتی رفتی

غم جهان همه بر من گماشتی رفتی

سواد خط مژه‌ام زان فراق نامه سترد

که در وداع بنامم گذاشتی رفتی

دل از وفا به تو می‌داد دست عهد ابد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

ز اشک سرخ برای نزول جانانی

شدست خانهٔ چشمم نقش ایوانی

مباش این همه ای گنج حسن در دل غیر

بیا که هست مرا نیز کنج ویرانی

به لاله زار دل داغدار من بگذر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی

جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی

ز بزم میروی افتان و سر گران حالا

به راه تا سر دوش که تکیه‌گاه کنی

به رخصت تو مفید نمی‌شود چشمت

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode