گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

چنین که من ز تو خود را نموده‌ام بیزار

نعوذبالله اگر افتدم به تو سرو کار

هزار جان به جسد آیدم اگر روزی

کشی به قدر گناه انتقام از من زار

بسی نماند که از کرده‌های من باشی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

زهی ز سلطنتت روزگار منت دار

شکار کرده خلقت دل صغار و کبار

جدار بزم تو را مهر گشته حاشیه پوش

سوار عزم تو را چرخ گشته غاشیه‌دار

قضا ز لطف تو بر سائلان عطیه‌فشان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

زهی ربوده لعل تو صد فسون پرداز

فریب خورده چشمت هزار شعبده باز

رقیب محرم راز تو گشت نزدیک است

که اشگ من بدرد صدهزار پردهٔ راز

به صد شعف جهم از جا چو خوانیم سگ خویش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز

فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز

ز صبر او دل من آب شد که دی ره صلح

گشوده بود و به من لب نمی‌گشود هنوز

دگر سحر که ازو بوسه خواه شد که ز حرف

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

ز عنبر آتش حسنت نکرده دود هنوز

محل رخ ز می افروختن نبود هنوز

به گرد مشگ نیالوده دامن رخسار

به باده بود لب آلودن تو زود هنوز

که شد به می سبب آلایش وجود تو را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ز دور یاسمنت سبزه سر نکرده هنوز

بنفشه از سمنت سربدر نکرده هنوز

به گرد ماه عذارت نگشته هالهٔ زلف

خطت احاطه دور قمر نکرده هنوز

چه جای خط که نسیمی از آن خجسته بهار

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

خموشیت گره افکند در دل همه کس

بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس

بدان که هر نظری قابل جمال تو نیست

مکن چو آینه خود را مقابل همه کس

رخی که بال ملک را خطر ز شعلهٔ اوست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

ز خانه تاخت برون کرده ساغری دو سه نوش

لب از شراب در آتش گل از عرق در جوش

خمار رفته ز سر تازه نشاء از می تلخ

اثر ز تلخی می در لبان شهدفروش

چو شاخ گل شده کج در میان خانه زین

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

سحر به کوچه بیگانه‌ای فتادم دوش

فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش

که خوش به بانگ بلند از خواص می می‌خواست

ازو دهاده و از اهل بزم نوشانوش

من حزین تن و سر گوش گشته و رفته

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

مهی که زینت حسنست گرمی خویش

طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش

چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت

نگاه دلکش ناوک گشای آهویش

هزار خنجر زهر آب داده نرگس او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

پری وشی دل دیوانه می‌کشد سویش

که نیست حد بشر سیر دیدن رویش

به نوگلی نگرانم که می‌دمد چو گیاه

کرشمه از در و دیوار گلشن کویش

هنوز تیغ نیالوده تیز دستی بین

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

نه می‌نهم از دست عشق جام نشاط

نه میزنم به ره از بار هجر گام نشاط

غم تو یافته چندان رواج در عالم

که از زمانه برافتاده است نام نشاط

چرا به بزم وصال تو بیشتر ز همه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

به هجر یار که از غیر آن ندارم حظ

چنان که ز وصل آن چنان ندارم حظ

به غیر حیرت عشقت چه باعث است ای گل

که چشم دارم و از گلستان ندارم حظ

ز بس که خورده‌ام از قاصدان فریب اکنون

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

ز لاله‌زار مرا بی‌جمال دل نواز چه فیض

ز جام می لب ساقی گل عذار چه حظ

در انجمن که نباشد مغنی گل رخ

ز صوت فاخته و نغمهٔ هزار چه حظ

شکار تا شده دلهای بی محبت را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

دهد اگرچه برون در بی‌شمار صدف

تو آن دری که برون ناید از هزار صدف

برای چون تو دری شاید ای چکیدهٔ صنع

اگر دهان بگشاید هزار بار صدف

عجب که تا به قیامت محیط هستی را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق

من از کمال محبت جهان جهان مشتاق

نهان ز چشم بدان صورت تو را این است

که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق

ز دست کوته خود در هوای زلف توام

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

رسید باز طپاننده کبوتر دل

سبک کنندهٔ تمکین ز صبر لنگر دل

خرد کجاست که دارد لوای صبر نگاه

که شد عیان علم پادشاه کشور دل

رسید شاه سواری که در حوالی او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

زدی به دست ارادت چو حلقه بر در دل

ز در درآ و ببین خانهٔ مصور دل

در آرزوست مه خرگهی که بر گردون

منور از تو کند خانهٔ مدور دل

دلم شکفت که از میل طبع خلوت دوست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم

به دوستی تو با کائنات کین دارم

زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز

من از تو دست تظلم در آستین دارم

تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

زهی ز دست کرم گسترت کرم باران

فدای دست و دلت جان این درم داران

به رنگ دست تو ابری ندیده چشم فلک

که سیم ناب و زر سرخ از آن بود باران

تفقد تو تدارک پذیر نیست که نیست

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode