امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷
هزار شکر کنم دولت مؤیّد را
که داد باز به من دلبر سَهی قد را
از آتش دل مشتاق و از بلای فراق
فرو گذاشته بودم وُثاق و مرقد را
چو ماه روی من آمد کنون بحمدالله
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
کمان سختْ که داد آن لطیف بازو را؟
که تیر غمزه تمامست صید آهو را
هزار صید دلت پیش تیر باز آید
بدین صفت که تو داری کمان ابرو را
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
بهار پرده برانداخت روی نیکو را
نمونه گشت جهان بوستان مینو را
یکی در ابر بهاری نگر، ز رشته صبح
چگونه می گسلد دانه های لؤلؤ را
سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۸۳
نشاند پیش خود آن شوخ بی حجاب مرا
چو سایه همدم خود کرد آفتاب مرا
ازین جهت که به زلف تو نسبتی دارد
نرفت تیرگی شب به ماهتاب مرا
به آتش افکند از خوردن شراب مرا
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
ز ناله باز ندارد کسی دل ما را
کسی نبسته زبان خروش دریا را
ز ما به دلبر ما بسکه راه نزدیک است
توان به بال شرر بست نامه ما را
دوباره دیده ام امروز قد و بالایش
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را
دل دید و پسندیدهٔ خط را
چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می
بیدار مکن سیزهٔ خوابیدهٔ خط را
هرچند به رنگینی لعل تو فزاید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
به صید خلق بتان تا گشاده بازو را
شکار شیر بیاموختند آهو را
کند زتیر نظر صید رستم دستان
کمان سخت ببینید و زور بازو را
محیط ماه وخوری ای خطوط ریحانی
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ز بو به چین شکنی قدر ناف آهو را
کنی ز شانه پریشان چو عنبرین مو را
به چهره یافتم از چیست خال مشکینت
بلی درآتش سوزان نهند هندو را
جهان چودکه عطارها معطر شد
[...]
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۷ - خم زلف
مکن ز شانه پریشان، کمند گیسو را
به دست باده مده زلف عنبرین بورا
از آن زمان که به چشم تو چشم بگشودم
از این سپس نکنم یاد، چشم آهو را
به نیم غمزه دلم را دو چشم جادویت
[...]
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام
رسید قصه دیگر ز نو بیاد مرا
که ابن سعد ز بعد از زوال عاشورا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
فروغ حسن تو داده است چشم بینا را
بهر چه می نگرد جلوه طور سینا را
بگوش جان شنود هر که محرم راز است
ز آسمان و زمین نغمۀ «انا الله» را
لطیفۀ دل آگاه در صحیفۀ کون
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
از آن ندیده کسی آفتاب روی تو را
که پرده گشته تجلی رخ نکوی تو را
توان گذشت ز هر آرزو ولی هرگز
ز دل بدر نتوان کرد آرزوی تو را
کسی که نیست اسیر تو کو که من به جهان
[...]