گنجور

 
بلند اقبال

ز بو به چین شکنی قدر ناف آهو را

کنی ز شانه پریشان چو عنبرین مو را

به چهره یافتم از چیست خال مشکینت

بلی درآتش سوزان نهند هندو را

جهان چودکه عطارها معطر شد

مگر توشانه زدی زلف عنبرین بو را

به صید خسته دل من چه می کنی کوشش

تو شیر گیری اشارت کنی گر آهو را

چو روزعید کنند عاشقانمبارکباد

مگر که دوش نمودی هلال ابرو را

زمین ببوسد وبنهد به پیش پای تو سر

نمائی ار که به خورشید آسمان رورا

ز آب شور گهر در زمانه می خیزد

در آب شیرین پرورده ای تو لؤلؤ را

ز بار مهر توخالی نمی کنم پهلو

به تیغ کینه شکافندم ار که پهلو را

در آید از در دیگر برت بلند اقبال

هزار بار برانی گر از درت او را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

بتا، نخواهم گفتن تمام مدح ترا

به شرم دارد خورشید اگر کنم سپری

امیر معزی

هزار شکر کنم دولت مؤیّد را

که داد باز به من دلبر سَهی قد را

از آتش دل مشتاق و از بلای فراق

فرو گذاشته بودم وُثاق و مرقد را

چو ماه روی من آمد کنون بحمدالله

[...]

سعدی

کمان سختْ که داد آن لطیف بازو را؟

که تیر غمزه تمامست صید آهو را

هزار صید دلت پیش تیر باز آید

بدین صفت که تو داری کمان ابرو را

تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

بهار پرده برانداخت روی نیکو را

نمونه گشت جهان بوستان مینو را

یکی در ابر بهاری نگر، ز رشته صبح

چگونه می گسلد دانه های لؤلؤ را

سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی

[...]

طغرای مشهدی

نشاند پیش خود آن شوخ بی حجاب مرا

چو سایه همدم خود کرد آفتاب مرا

ازین جهت که به زلف تو نسبتی دارد

نرفت تیرگی شب به ماهتاب مرا

به آتش افکند از خوردن شراب مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه