از آن ندیده کسی آفتاب روی تو را
که پرده گشته تجلی رخ نکوی تو را
توان گذشت ز هر آرزو ولی هرگز
ز دل بدر نتوان کرد آرزوی تو را
کسی که نیست اسیر تو کو که من به جهان
به گردن همه بینم کمند موی تو را
مراد رهرو دیر و کنشت و کعبه توئی
که جمله در طلب افتاده اند کوی تو را
کجا به غیر دهد فتنه جهان نسبت
کسی که دیده چو من چشم فتنه جوی ترا
سواد چین و ختا را دهم به شکرانه
به چنگ آرم اگر زلف مشگبوی ترا
چنان که بلبل شوریده وصف گل گوید
صغیر ورد زبان کرده گفتگوی ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جذابیت یک معشوق است. شاعر میگوید هیچکس به زیبایی و نور چهره محبوبش نمیتواند پی ببرد و او هرچند میتواند از آرزوها بگذرد، اما هرگز نمیتواند آرزوی محبوبش را از دل بیرون کند. او به عشق و تسلط محبوب بر دلها اشاره میکند و میگوید که همه در جستجوی او هستند. شاعر همچنین بیان میکند که اگرچه دنیا پر از فتنه است، اما کسی نمیتواند مانند او زیبایی معشوق را ببیند. او از زیباییهای محبوبش به عنوان دلیل شکرگزاری یاد میکند و در نهایت به وصف شور و شوقی میپردازد که او و دیگران به خاطر محبوب دارند.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است آفتاب زیبایی چهرهات را ببیند، زیرا نور زیبای تو پشت پردهای پنهان مانده است.
هوش مصنوعی: میتوان از هر آرزویی گذشت، اما هرگز نمیتوان آرزوی تو را از دل بیرون کرد.
هوش مصنوعی: کسی که به دام عشق تو نیفتاده، کجاست؟ چون من در این دنیا هیچ چیز را جز موی تو را به گردن نمیدانم.
هوش مصنوعی: مراد این است که هدف و مقصود سالکانی که به دنبال حقیقت و معنای عمیق زندگی هستند، تنها خود تو هستی. همه آنها در جستجوی تو هستند و به دنبال رسیدن به جایی هستند که تو آنجا هستی. کعبه و مکانهای مذهبی نیز فقط سمبلهای این جستجو به شمار میآیند.
هوش مصنوعی: در کجا میتوان یافت که کسی چون من، که به دنبال فتنه و آشوب است، نسبت به کسی دیگر اینقدر توجه و دقت کند؟
هوش مصنوعی: اگر بتوانم زلف معشوقهام را به دست بیاورم، حاضر هستم که سرزمینهای چین و ختا را به عنوان نشانهای از شکرگزاری تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: چنانکه بلبل دلسوخته از زیبایی گل با شور و شوق سخن میگوید، تو نیز بهطور طبیعی و خودجوش دربارهی تو صحبت میکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتا، نخواهم گفتن تمام مدح ترا
به شرم دارد خورشید اگر کنم سپری
هزار شکر کنم دولت مؤیّد را
که داد باز به من دلبر سَهی قد را
از آتش دل مشتاق و از بلای فراق
فرو گذاشته بودم وُثاق و مرقد را
چو ماه روی من آمد کنون بحمدالله
[...]
کمان سختْ که داد آن لطیف بازو را؟
که تیر غمزه تمامست صید آهو را
هزار صید دلت پیش تیر باز آید
بدین صفت که تو داری کمان ابرو را
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
[...]
بهار پرده برانداخت روی نیکو را
نمونه گشت جهان بوستان مینو را
یکی در ابر بهاری نگر، ز رشته صبح
چگونه می گسلد دانه های لؤلؤ را
سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی
[...]
نشاند پیش خود آن شوخ بی حجاب مرا
چو سایه همدم خود کرد آفتاب مرا
ازین جهت که به زلف تو نسبتی دارد
نرفت تیرگی شب به ماهتاب مرا
به آتش افکند از خوردن شراب مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.