گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در توحید حضرت باریتعالی و موعظه

 

نفیر مرغ سحر خوان چو شد بلندنوا

پرید زاغ شب از روی بیضهٔ بیضا

طلایه‌دار سپاه حبش که بود قمر

ربود رنگ ز رویش خروج شاه ختا

سوار یک تنه چین دواسبه تاخت چنان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیده

 

ز خاک هر سر خاری که میشود پیدا

بشارت است به توحید واحد یکتا

ز سبزه هر رقم تازه بر حواشی جوی

عبارت است ز ابداع مبدع اشیا

به دست شاهد بستان زهر گل آینه‌ایست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - تجدید مطلع

 

گرت هواست که دایم درین وسیع فضا

بود قضا به رضایت بده رضا به قضا

هوا بهر چه رضا ده شود مشو راضی

خدا بهر چه نه راضی بود مباش رضا

مریض جهلی از آن کت هوس بود نشکیب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - فی مدح محراب بیک

 

جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب

ز شهسوار بلند اختر هلال رکاب

زمان زمان دگر گشت چون رواج گرفت

ز شهریار فلک مسند رفیع جناب

سپهر طرح نسق ریخت چون مهم جهان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح میر محمدی خان فرماید

 

چو گل ز صد طرفم چاک در گریبانست

نهال گلشن دردم من این گل آنست

من شکسته دل آن غنچه‌ام که پیرهنم

چو لالهٔ سرخ ز خوناب داغ پنهان است

گلی ز باغ جهان بهر من شکفت کزان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در مدح مختارالدوله مرشد قلی‌خان استاجلو علیه‌الرحمه گفته

 

سرای دهر که در تحت این نه ایوان است

هزار گنج در او هست اگرچه ویران است

بسیط خاک که در چشم خلق مشت گلی است

هزار صنع در او آشکار و پنهان است

بساط دهر که اجناس کم‌بهاست در آن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وله ایضا

 

اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد

درین زمان پسری به نزاد از بهزاد

مه سپهر حکومت که در زمانهٔ او

زمانه را فزع دادخواه رفت از یاد

گل بهار سخاوت که در محل کرم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در مدح عالم فاضل شیخ عبدالعال

 

مرا غمی است ز بیداد چرخ بی‌بنیاد

که بردهٔ عشرتم از خاطر و نشاط از یاد

مرا تبی است که گر از درون برون افتد

به نبض من نتواند طبیب دست نهاد

مرا دلیست که هست از کمال بوالعجبی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح پادشاه دکن گفته

 

دهنده‌ای که به گل نکهت و به گل جان داد

به هرکس آن چه سزا بود حکمتش آن داد

به عرش پایه عالی به فرش پایهٔ پست

ز روی مصلحت و رای مصلحت‌دان داد

به دهر ظل خرد آن قدر که بود ضرور

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - وله من جواهر المنظوماته فی مدح محمدخان ترکمان گفته

 

زمانه را دگر آبی به روی کار آمد

که آب روی سلاطین روزگار آمد

صبا به عزم بشارت بگرد شهر سبا

ز پای تخت سلیمان کامکار آمد

عجب اگر دو جهان تن دهد به گنجایش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ در مدح مرتضی نظام شاه بحری

 

زهی محیط شکوه تو را فلک معبر

سفینهٔ جبروت تو را زمین لنگر

ضمیر خازن رای تو را ز دار قضا

زبان خامهٔ حکم تو هم زبان قدر

ز نعل رخش تو روی زمین پر از خورشید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - تجدید مطلع

 

شبی به دایتش از روزگار هجر به تر

نهایتش چو زمان وصال فیض اثر

شبی در اول دی شام تیره‌تر ز عشا

ولی در آخر او صبح پیشتر ز سحر

شبی عیان شده از جیب او ره ظلمات

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی‌ابن ابی‌طالب

 

خوش آن زبان که شود چون زبان لوح و قلم

به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم

خون آن بنان که چو در خامه آورد جنبش

نخست ثبت کند مدحت امام امم

خوش آن بیان که بود همچو لعل در دل سنگ

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - تجدید مطلع

 

من و دو اسبه دوانیدن کمیت قلم

به مدح یکه سوار قلم رو آدم

من و مجاهده در راه دین به کلک و زبان

ز وصف شاه مجاهد به ذوالفقار دو دم

من و رساندن صیت ثنا ز غرفهٔ ماه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - فی مدح صدرالاجل امیر شمس‌الدین محمد کرمانی گفته

 

ایا صبا برسان تحفهٔ درود و سلام

ز کمترین خلایق به بهترین انام

پناه ملک و ملل پاسبان دین و دول

جهان علم و عمل کاشف حلال و حرام

سمی صدر رسل هادی جمیع سبل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در شکایت اهل روزگار و حسب حال خود گفته

 

ز تاب مشگل اگر نگسلد رگ جانم

که کار تنگ شد از پیچ و تاب دورانم

نمی‌رود به جنان پای کس به این تعجیل

که دست من ز جنون جانب گریبانم

بجاست پردهٔ گوش فلک که بسته هنوز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - ایضا من بدایع افکاره فی مدح اعتمادالدوله میرزا لطف الله

 

دمید صبحی و از پرتو دمیدن آن

به ذره‌ای نظر افکند آفتاب جهان

چه صبح چهره نمایندهٔ هزار امید

که مشکل است بیانش به صدهزار زبان

چه آفتاب بلند اختر سپهر جلال

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - فی مدح ولده ولیجان سلطان ترکمان گفته

 

چو دی نسیم سحر خورد بر مشام جهان

صبا رسید و رسانید بوی روضهٔ جان

فتاد زمزمه ذوقناک در افواه

که یافت لذت از آن صدهزار کام و زبان

ز دشت خاست غباری که فیض نور از وی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - فی مدح سلطان محمد صفوی

 

رسید باز به گوش زمان نوید امان

ز استقامت شاهنشه زمین و زمان

جمیلهٔ شاهد امینت آمد از در صبح

بهم نشینی دارای پادشاه نشان

نگشت کشتی دریای کین سبک حرکت

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode