گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بساط سبزه فکندند کوه و صحرا را

ز لاله آرزوی جام تازه شد ما را

کجاست ساقی گلرخ که رنگ لاله دهد

به بزم گل ز می لعل جام مینا را

ازان میی که فروغش اگر رسد به سهیل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

بر آستان تو عزیست خاکساران را

که نیست تخت نشینان و تاجداران را

به بیقراری زلفت گرفته ایم قرار

قرارگاه جز این نیست بیقراران را

ز باغ لطف تو بینیم تازه گلبرگی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

رو ای صبا و بگو یار دلستان مرا

که وعده های دروغ تو سوخت جان مرا

سرا و خانه ام از طلعت تو روشن بود

سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا

فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

نه کوی دوست هوای چمن گذاشت مرا

نه یاد او هوس انجمن گذاشت مرا

ربوده بود ز من یار من مرا یا رب

چه جرم رفت که دیگر به من گذاشت مرا

گرفتمش سر ره دی پر از سخن دهنی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نشست اشک روان زنگ محنت از شب ما

نداد پرتو راحت طلوع کوکب ما

به نبض جستن ما ای طبیب دست میار

که سوخت رشته نبض از حرارت تب ما

سفید گشت چو پنبه ز گریه چشم و ز ضعف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بیاکه تا ز تو ای مه تهیست منزل ما

چراغ و مشعله ندهد فروغ محفل ما

چه سود روی عبادت به کعبه آوردن

چونیست قبله روی تو در مقابل ما

اجل چو محمل ما بندد از جهان باشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

سرود مجلس درد است آه و ناله ما

حباب خون جگر لاله گون پیاله ما

به بزم وصل چو شمعیم با تو چرب زبان

به روغن است فتاده ز تو نواله ما

به باغ چند تماشای سرو و لاله کنیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

نهال قد تو آمد عصای پیری ما

به راستان که مکش سر ز دستگیری ما

تو را که دیده ز جاه و جمال خویش پر است

چه التفات به مسکینی و فقیری ما

تو آفتاب بلندی و ما چو ذره حقیر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

نکرده قید غزالی گره گشایی ما

گره ز دل نگشاید غزلسرایی ما

فروغ بزم سخن زآتش دل است آری

ز آشنایی عشق است روشنایی ما

صدای صوت مغنی عجب بلند افتاد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

کجاست منزلت ای گنج دیریاب کجا

کجا نشان تو یابم درین خراب کجا

نهان چو آب حیاتی درین سرای فریب

کجا وصال تو جویم درین سراب کجا

لبت به کام رقیبان چگونه آتش شوق

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

ز چیست تفرقه مولوی ز جمع کتب

چه بود جمع کتب چون نکرد رفع حجب

چو هست هر ورقی زان کتب حجاب دگر

به چشم ما حجب تو به توست آن نه کتب

به مصر عشق و محبت کجا عزیز شوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

بده به رسم صبوح ای حریف جام شراب

که شیخ واقعه بین را گذشت عمر به خواب

ازان شراب که چون دیده را کند روشن

وجود کون نماید چنانکه هست سراب

ازان شراب که از جوش اگر فرود آید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

گرم رسد ز زنخدان تو هزار آسیب

زهی محال که دندان کنم چو سین زان سیب

ذقن بپوش چو بر من گذر کنی که مباد

ز برق آه من آن سیب را رسد آسیب

به زیب جامه چه حاجت تو را که می گیرد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

گدای کوی خرابات پل برهنه چراست

اگر نه کفش زده فقر او به فرق غناست

به پشت پای زده راحت دو عالم را

ازان چه باک که خارش خلیده در کف پاست

اگر نه شکر تک و پوی راه فقر کند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

بیا که دل ز غمت خون و دیده پر خون است

ببین ز دیده پر خون که حال دل چون است

نبود عاشق لیلی بغیر یک مجنون

تو را به هر سر مویی هزار مجنون است

مرا که حال دگرگون شد از کشاکش هجر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

تو را ز دوست بگویم حکایت بی پوست

همه ازوست و گر نیک بنگری همه اوست

جمالش از همه ذرات کون مکشوف است

حجاب تو همه پندارهای تو بر توست

ازوست جمله بد و نیک لیک هرچه بد است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

زهی به نسخ گل آورده خط بناگوشت

دمیده سبزه تر گرد چشمه نوشت

تو را چو زد به بنا گوش حلقه سنبل زلف

بنفشه شد ز غلامان حلقه درگوشت

فروغ روی تو آتش زند به خرمن عقل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

مقام عارف عالی مقام بی وطنیست

طراز کسوت فقر و فنا وبرهنه تنیست

به گوش دهر ازین راستر سخن نرسید

که گوهر صدف بحر صدق کم سخنیست

چو نیست بنده آن شاه مکی و مدنی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

به بزم زنده دلان ذکر دی و فردا نیست

صفای وقت جز از باده مصفا نیست

عجب به عشق تو مستغرقم نمی دانم

که غیر تو به جهان هست دیگری یا نیست

جهان چو فرع و تو اصلی و گر به چشم یقین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

نکرد لطف تو کاری و وقت کار گذشت

نشد وصال تو روزی و روزگار گذشت

شب انتظارم برم روز را و روز تو را

بیاکه روز وشب من در انتظار گذشت

به هر دلی که زدی ناوکی ز غمزه خویش

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode