ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳
سه تحفه داد فراق دو زلف دوست مرا
یکی دریغ و دوم حسرت و سوم سودا
سه نام یافتم از ساعت جدایی او
یکی غریب و دوم غمگن و سوم تنها
منم ز عشق دو زلفش به عهد و بیعت و دل
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را
رخ تو طیره کند اختر درفشان را
به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را
به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را
به جان تو که پرستیدن تو کیش من است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵
رخ تو شحنه خوبی شده ست و زلف نقیب
گل جمال تو را خار غمزه تو رقیب
دلم بماند به زندان عاشقی محبوس
ز قصد شحنه غمز رقیب و جور نقیب
غریبم از تو و این را سبب نعیب غراب
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶
نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب
به عزم راه نشاط رکاب و رای رکوب
شبم دو شد که دو خورشید در یکی ساعت
مرا غریب بماندند و کرد رای غروب
سپهر و مهر چو او پای در رکاب نهاد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷
لبت به رنگ شراب است و میل من به شراب
مرا شراب تو تا کی دهد غرور سراب
ز بهر روی و لبت تا دلم اسیر تو شد
اسیر عشق و شرابم اسیر عشق و شراب
اگر شراب لب توست و نقل بوسه تو
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
تویی که مهر تو در مهرگان بهار من است
که چهره تو گلستان و لاله زار من است
مرا ز کم شدن سبزه بس اثر نکند
چو خط سبز تو از سبزه یادگار من است
بهار و سرو و گل و سوسن ای بهار بتان
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴
رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج
برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج
منم که روز منیرم زمان زمان گیرد
ز عشق روز منیر تو گونه شب داج
چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰
چه لعبتی است که او سر بریده خوب آید
ز سر بریدن او قدر او بیفزاید
کرا بریده شود سر براو ببخشایند
ز سر بریدن او کس بر او نبخشاید
سخن سرای شود چون بریده شد سر او
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲
اگر چه عشق بتان سر به سر بلا باشد
دلم به عشق همه ساله مبتلا باشد
دلم بلای من و عاشقی بلای دل است
بلا که دید که همواره در بلا باشد
غلام قامت آنم که قامتم همه سال
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹
اگر ندیده ای از مشک پیش لاله سپر
همی نگر به سوی آن دو زلف لاله سپر
رخش همی به دی از لاله نوبهار کند
اگر حذر کند از چشم بد رواست حذر
ندید کس که ز هیچ آتشی بنفشه دمید
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱
چه حلقه هاست بدان زلف تابدار اندر
چه غمزه هاست بدان چشم پرخمار اندر
ز غمزه هاش تباهی به هوش و عقل اندر
ز حلقه هاش سیاهی به قیر و قار اندر
چه قندهاست در آن لب که لب همی خایند
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲
زنایبان رخ و چشم و زلفت ای دلبر
یکی گل است و دوم نرگس و سیوم عنبر
رخ تو راست ز سلطان نیکویی سه لقب
یکی بدیع و دوم درخور و سیوم دلبر
همیشه در سر زلفت مجاورند سه چیز
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴
خمار داد سرم را به چشم نیم خمار
ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار
اگر به می لب و رخسار او نسب دارد
چرا که در دل من جای ساخته است خمار
وگر قرار دل من دو زلف او بردند
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶
چو کهربا شد برگ و چو لعل گشت عصیر
گره گره چو زره شد ز باد روی غدیر
مشعبدی کند اکنون خزان همی به درست
که وصف حال جهان را همی کند تغییر
ز مرغزار برون کرد حله کمسان
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱
چو دیده دید بر آن روی آبدار آتش
دوید بر سرم از عشق آن نگار آتش
گر اتفاق نباشد میان آتش و آب
چگونه گشت بر آن عارض آبدار آتش
ز عشق عارض او غمگسارم آتش است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰
گهی حریف خلافی گهی رفیق وفاق
نه بر طریق وصالی نه بر طریق فراق
نه بر وصال ثبات و نه در فراق صبور
نه با جفات قرار و نه با وفا میثاق
گهی به خشم به تریاق بر فشانی زهر
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴
دهان خزینه گوهر شده ست و گوش صدف
زنظم و نثر تو ای خواجه امام اجل
گه روایت شعر تو راویان تو را
همه دهان ز گهر باشد و زبان ز عسل
گر آسمان برین خوانمت روا باشد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵
مرا بگوی در آن نار دانه به دو نیم
چگونه تعبیه کردی دو رسته در یتیم
به تیغ عشق دلم را همی دو نیمه کند
دو رسته در تو زان نار دانه به دو نیم
به ملک جم برسم کز کف تو گیرم جام
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶
رخت به باغ ارم ماند ای بدیع صنم
ز خط بنفشه دمیده به گرد باغ ارم
رخی که هست به گردش کمند لاله و گل
به هیچ حال ز باغ ارم نباشد کم
به باغ اگر سمن و نرگس و بنفشه بود
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸
چه جوهر است که ماند به چرخ آینه فام
بدو دهند مگر گونه چرخ و آینه وام
به روی آینه ماند ز روی گونه و رنگ
چنانکه آینه ماند به چرخ آینه فام
اگر در آینه صورت همی توان دیدن
[...]