اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
جهان طفیل وجود محمدست و علی
برین دو مظهر کل واجبست تسلیمات
خلاصه سخن این کز وجود ماغرض است
سلام بر علی و آل و بر نبی صلوات
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸
کسی که سر بدر آرد ز روزن هستی
نگاه کن بدو نیکش که هر دو موجودست
گر آفتاب سعات برو نظر نظر دارد
همیشه همدم اقبال و بخت مسعودست
وگر ز پرتو خورشید بخت شد محروم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰
مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند
که چشم روشنم از دود داغ تاریک است
چراغ آه تو اهلی جهان کند روشن
ولی چه سود که پای چراغ تاریک است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳
بغیر نامه و پیغام بی نشانان را
کتابتی است نهانی که از ریا دور است
صفای همت باطن که عالم افروزد
که حسن حرف زبانی چراغ بی نور است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵
چه اختیار کسی را ز عاشقان گر یار
یکی بلطف بخواند و یکی ز چشم انداخت
ببزم شاه دو عودست و هر دو دارد دوست
یکی بسوخت در آتش یکی بلطف نواخت
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰
کسی نزاری مجنون کجاست در عالم
به زور نیز چو فرهاد مرد کاری نیست
ببین که هر دو چه دیدند پس مراد ز دوست
بطالع است سعادت به زور و زاری نیست
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶
خوشا کسیکه نیامد درین سراچه غم
که از کدورت دنیا دلش مکدر نیست
هزار سال بعیش و نشاط اگر گذرد
بیکنفس که بغم بگذرد برابر نیست
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱
بزرگوار خدایا من آن تهیدستم
که خجلتم نگذارد که سر بر آرم هیچ
بخوشه چینی ام از خرمن کرم بنواز
که من نکاشته ام تخم و گر بکارم هیچ
بزیر بار گنه مانده ام ببدکاری
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴
کسی که بود سحر با فرشته در محراب
شبش بمیکده دیدم سگش دهان لیسید
ببوی مستی عشق آنکه می خورد هیچ است
بیاد ماست که؟ مهتاب در جهان لیسید
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰
اگر چه نامه سیاه است در جهان شخصی
که بهر لقمه نانی عذاب خلق بود
سیاه نامه تر از وی کسیست روز حساب
که نان خود خورد و در حساب خلق بود
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲
مگو که یاد تو اهلی نمیکند نفسی
که ذکر خیر تو تا زنده است میگوید
مرنج اگر نرسد جانب تو نامه او
که می نویسد و سیلاب گریه میشوید
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴
اگر غمی رسد از دهر شاد باش ایدل
که غم نشانه شادیست هر کرا دادند
چو شادیی رسد از غم مباش غافل هم
چرا که شادی و غم هر دو توأمان زادند
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵
بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت
بذات حق که در آخر تمام زحمت بود
ز بعد مستی عیش از غبار غم دانست
که زحمت همه عالم بقدر لذت بود
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰
به نیک و بد مشو ایخواجه شاد و غمگین هم
که در جهان همه چیزی ز حال میگردد
بیک دو هفته نگه کن که از تقلب دور
هلال مه شود و مه هلال میگردد
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۳
کسی بکعبه رود کز صفای سینه پاک
سر نیاز نهد کعبه را سجود کند
تو خودپرستی و مست از غرور اگر روزی
سجود کعبه کنی کعبه را چه سود کند
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵
کسی که صاحب عقل است هوشیار بود
همیشه خاطر شاعر به جان نگه دارد
زبان تیز و دل نازکی است شاعر را
نگاه دار دلش تا زبان نگه دارد
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۷
تمام لذت عالم چو دانه و دام است
خوش آن هما که بدین دام رو نمیآرد
چو طایر فلک آزاده از بلا مرغیست
که سر بخرمن عالم فرو نمی آرد
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰
جوان معرکه نادیده یی و میگویی
که پیش بازوی من شیر بیشه سست بود
گهی که بر تو کند حمله شیر از سر خشم
اگر ز جا نروی دعویت درست بود
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۸
فغان من همه از دست توسن نفس است
که خام و سرکش و بدخوی و بدلجام بود
بشصت سال ریاضت که دید دید در ره عشق
نگشت رام و نخواهد شدن کدام بود
چو عود خام کسی را که خامی از ازلست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۶
رسول از ره معجز حکیم جانبخش است
مسیح مرده او از حدیث شکر ریز
مگو رسول حدیثست حکمت آمیزش
بگو مسیح بود حکمتش حدیث آمیز