گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی

در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا

زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم

در پیش او می‌داشتم گفتم که ای شاه الصلا

گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا

گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا

پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را

آن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشا

در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا

از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا

ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان

بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما

آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱

 

هان ای طبیب عاشقان سودایی‌یی دیدی چو ما‌؟

یا صاحبی اننی مستهلک لو لاکما

ای یوسف صد انجمن یعقوب دیده‌ستی چو من‌؟

اصفر خدی من جوی و ابیض عینی من بکا

از چشم یعقوب صفی اشکی دوان بین یوسفی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲

 

فیما تری فیما تری یا من یری و لا یری

العیش فی اکنافنا و الموت فی ارکاننا

ان تدننا طوبی لنا ان تحفنا یا ویلنا

یا نور ضؤ ناظرا یا خاطرا مخاطرا

ندعوک ربا حاضرا من قلبنا تفاخرا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » اول

 

هم روت خوش هم خوت خوش هم پیچ زلف و هم قفا

هم شیوه خوش هم میوه خوش هم لطف تو خوش هم جفا

ای صورت عشق ابد وی حسن تو بیرون ز حد

ای ماه روی سروقد ای جان‌فزای دلگشا

ای جان باغ و یاسمین ای شمع افلاک و زمین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و سوم

 

می‌گفت با حق مصطفی: « چون بی‌نیازی تو ز ما

حکمت چه بود؟ آخر بگو در خلق چندین چیزها »

حق گفت: « ای جان جهان، گنجی بدم من بس نهان

می‌خواستم پیدا شود آن گنج احسان و عطا

آیینهٔ کردم عیان، پشتش زمین، رو آسمان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۸

 

اصحابنا لا تیأسوا بعد الجوی مستانس

غیر الهوی لا تلبسو غیر الهوی لا ترتدوا

مولانا
 
 
۱
۲
sunny dark_mode