گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من

آن زلف و آن رخسار او، این کفر و این ایمان من

دل را سپردم با غمش، این جان من وان مقدمش

آن جعد و زلف در همش، وین کار بی‌سامان من

آن رسم ناگه دیدنش، طرز نگه دزدیدنش

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

عید است و دارد هر کسی فکر نثار مجلسی

گیرم تو از زر مفلسی گوهر فشان جای زرش

قانون مدحت ساز کن مدح ملک آغاز کن

درج معانی باز کن گوهر فشان شو بر درش

در شاد باش عید همایون و ستایش شاه

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

ای آنکه وصفت راهمی برتر زامکان دیده ام

حس و هم چون بیند ترا دروهم زانسان دیده ام

از پایه ی قدرت همی کامد فزونتر هر دمی

در درگهت کانرا همی برتر زکیوان دیده ام

هر شام دامان فلک پر ز اشک خونین شفق

[...]

نشاط اصفهانی
 
 
sunny dark_mode