گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

کشورستان راستین کاقبال سلطان خواندش

صاحبقرانی کاسمان خورشید احسان خواندش

آن صف شکن کاندر وغا از رمح سازد اژدها

آن خسرو آصف صفا کآصف سلیمان خواندش

خورشید همچون گوی زر از کنج مشرق هر سحر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

دوش آن زمان کز آه من شد شمع شب سرسوخته

دیدم به بزم عاشقان شب عنبر تر سوخته

از دست صبح بوالعجب جانها گرفته راه لب

وز زلف عنبرسای شب دلها چو عنبر سوخته

بر روی سقف کاسه وش مه سفره ای بنهاده خوش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

هر صبح بین از قرص خور بر چرخ زیور سوخته

ز آهوی ماده است ای عجب بزغاله نر سوخته

سلطان گردون تاخته تیر از کمان انداخته

صید از بریحه ساخته وز صید حنجر سوخته

یعنی که خور رفت از علو در جدی چون دف دو رو

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode