گنجور

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۱ - حکایت حجاج یوسف

 

حکایت کنند از یکی نیکمرد

که اکرام حجاج یوسف نکرد

به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز

که نطعش بیانداز و خونش بریز

چو حجت نماند جفا جوی را

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۲ - در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان

 

مدر پرده کس به هنگام جنگ

که باشد تو را نیز در پرده ننگ

مزن بانگ بر شیرمردان درشت

چو با کودکان برنیایی به مشت

یکی پند می‌داد فرزند را

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۳ - حکایت در این معنی

 

یکی را حکایت کنند از ملوک

که بیماری رشته کردش چو دوک

چنانش در انداخت ضعف جسد

که می‌برد بر زیردستان حسد

که شاه ار چه بر عرصه نام‌آور است

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۴ - گفتار اندر بی‌وفائی دنیا

 

جهان ای پسر ملک جاوید نیست

ز دنیا وفاداری امید نیست

نه بر باد رفتی سحرگاه و شام

سریر سلیمان علیه‌السلام؟

به آخر ندیدی که بر باد رفت؟

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۵ - در تغیر روزگار و انتقال مملکت

 

شنیدم که در مصر میری اجل

سپه تاخت بر روزگارش اجل

جمالش برفت از رخ دل فروز

چو خور زرد شد بس نماند ز روز

گزیدند فرزانگان دست فوت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۶ - حکایت قزل ارسلان با دانشمند

 

قزل ارسلان قلعه‌ای سخت داشت

که گردن به الوند بر می‌فراشت

نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ

چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ

چنان نادر افتاده در روضه‌ای

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۷ - حکایت

 

چو الب ارسلان جان به جان‌بخش داد

پسر تاج شاهی به سر برنهاد

به تربت سپردندش از تاجگاه

نه جای نشستن بد آماجگاه

چنین گفت دیوانه‌ای هوشیار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی

 

شنیدم که از پادشاهان غور

یکی پادشه خر گرفتی به زور

خران زیر بار گران بی علف

به روزی دو مسکین شدندی تلف

چو منعم کند سفله را، روزگار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۹ - حکایت مأمون با کنیزک

 

چو دور خلافت به مأمون رسید

یکی ماه پیکر کنیزک خرید

به چهر آفتابی، به تن گلبنی

به عقل خردمند بازی کنی

به خون عزیزان فرو برده چنگ

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۰ - حکایت درویش صادق و پادشاه بیدادگر

 

شنیدم که از نیکمردی فقیر

دل آزرده شد پادشاهی کبیر

مگر بر زبانش حقی رفته بود

ز گردن‌کشی بر وی آشفته بود

به زندان فرستادش از بارگاه

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۱ - حکایت زورآزمای تنگدست

 

یکی مشت زن بخت و روزی نداشت

نه اسباب شامش مهیا نه چاشت

ز جور شکم گل کشیدی به پشت

که روزی محال است خوردن به مشت

مدام از پریشانی روزگار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۲ - حکایت در معنی خاموشی از نصیحت کسی که پند نپذیرد

 

حکایت کنند از جفاگستری

که فرماندهی داشت بر کشوری

در ایام او روز مردم چو شام

شب از بیم او خواب مردم حرام

همه روز نیکان از او در بلا

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۳ - گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکرکشی

 

همی تا برآید به تدبیر کار

مدارای دشمن به از کارزار

چو نتوان عدو را به قوت شکست

به نعمت بباید در فتنه بست

گر اندیشه باشد ز خصمت گزند

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۴ - گفتار اندر نواخت لشکریان در حالت امن

 

دلاور که باری تهور نمود

بباید به مقدارش اندر فزود

که بار دگر دل نهد بر هلاک

ندارد ز پیکار یأجوج باک

سپاهی در آسودگی خوش بدار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۵ - گفتار اندر تقویت مردان کار آزموده

 

به پیکار دشمن دلیران فرست

هژبران به ناورد شیران فرست

به رای جهاندیدگان کار کن

که صید آزموده‌ست گرگ کهن

مترس از جوانان شمشیر زن

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۶ - گفتار اندر دلداری هنرمندان

 

دو تن، پرور ای شاه کشور گشای

یکی اهل رزم و دگر اهل رای

ز نام آوران گوی دولت برند

که دانا و شمشیر زن پرورند

هر آن کاو قلم را نورزید و تیغ

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۷ - گفتار اندر حذر کردن از دشمنان

 

نگویم ز جنگ بد اندیش ترس

در آوازهٔ صلح از او بیش ترس

بسا کس به روز آیت صلح خواند

چو شب شد سپه بر سر خفته راند

زره پوش خسبند مرد اوژنان

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۸ - گفتار اندر دفع دشمن به رای و تدبیر

 

میان دو بدخواه کوتاه دست

نه فرزانگی باشد ایمن نشست

که گر هر دو باهم سگالند راز

شود دست کوتاه ایشان دراز

یکی را به نیرنگ مشغول دار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۹ - گفتار اندر ملاطفت با دشمن از روی عاقبت اندیشی

 

چو شمشیر پیکار برداشتی

نگه دار پنهان ره آشتی

که لشکر شکوفان مغفر شکاف

نهان صلح جستند و پیدا مصاف

دل مرد میدان نهانی بجوی

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴۰ - گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید

 

گرت خویش دشمن شود دوستدار

ز تلبیسش ایمن مشو زینهار

که گردد درونش به کین تو ریش

چو یاد آیدش مهر پیوند خویش

بد اندیش را لفظ شیرین مبین

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode