گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

مگریز از بلا بجوی خلاص

حق چه فرمود لات حین مناص

هرکه راگشت عشق مردم خوار

بکشد خویش را به پای قصاص

به پرند عاقبت به گلشن وصل

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

از اضافات کرده ایم اسقاط

که نداریم در دو کون قراط

درجهان ساختم بنان جوی

فارغ از سبزه ایم و از جفزاط

جامه روح را بدوخت خدا

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ما چو گشتیم به تیر مژه یار عاشق

شد دل سوخته پر درد و جگر خوار عاشق

دو جهان را همه بر آتش سوزان فکند

هر که شد از دل و جان بر رخ دلدار عاشق

یار ما روی چو خورشید بعالم بنمود

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ای رخت شمع تابخانه دل

خلوت خاص تو میانه دل

دل چو در اصبعین تست بچرخ

پس مکن چرخ دل بهانه دل

وه که سیمرغ قاف قربت حق

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

ترک سودای دین و دنیا کن

بعد از آن وصل حق تمنا کن

وجه باقی به بین و باقی شو

حسن ما را به ما تماشا کن

چونگذشتی زهر چه غیر خداست

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

بگذر از فکر و ذکر و اندیشه

همه شیران مست در بیشه

عشق او آتشی است خرمن سوز

هر دو عالم بر او است یکخوشه

چشم عالم ز لمحه ی بصرت

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

مه ما هست چارده ساله

شد از او شیخ و شاب در ناله

آسمانسوخت ز آتش خورشید

هست در منقل جهان ناله

دل ز خال وصال او برداشت

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

آفتاب منی و ماه همه

چشم و زلفت شب سیاه همه

علم و ادراک را بتوره نیست

تو نمائی به لطف راه همه

ناله می گویدم ببانگ بلند

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

بر دوخت دلم ز ما سوالله

جان داد مقام لی مع الله

سلطان دو کون در دل تست

تن خیمه شناس و دل چو خرگاه

بنمود درون دیده روشن

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

آفتابی و ماه می طلبی

پادشاهی و شاه می طلبی

کل شیئی شهید آیت تست

اگر از ما گواه می طلبی

تا به بینی بدیده ها خود را

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

باده را نشأیست روحانی

جرعه ای نوش کن که تادانی

باده و شمع و شاهد و مجلس

هست اسرار سر ربانی

نوش کن جرعه ای بیخود شو

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

گفت رحمان با حمد عربی

سبقت رحمتی علی غضبی

ساخت کارش مسبب الاسباب

دل او ساخت پیشه بی سببی

باده روح را بجان مینوش

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

روی چو آفتاب و مه داری

زلف و خال چو شب سیه داری

می بری صد هزار دل هر دم

چه شود گر یکی نگهداری

چون تو سلطان کشور حسنی

[...]

کوهی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode