گنجور

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

تا توانی زکس امید مدار

زانکه کس لهو را به غم نفروخت

زانکه از پیش شمع، پروانه

روشنایی امید داشت و بسوخت

با عدو هیچ صلح مکن

[...]

سراج قمری
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵

 

ای تو را در وجوه شمع و شکر

نقد هر کیسه کاسمان بر دوخت

چشم گردون ندید روی وجود

تا قضا شمع دولتت بفروخت

هین که پروانه های وعده تو

[...]

ظهیر فاریابی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل اول » بخش ۴ - مثنوی

 

دل ما، چون چراغ عشق افروخت

خرمن خویشتن به عشق بسوخت

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هفتم » بخش ۱ - سر آغاز

 

تاب حسن تو آتشی افروخت

دل ما را بدان بخواهد سوخت

عراقی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲

 

گر مرا بی‌تو در بهشت برند

دیده از دیدنش بخواهم دوخت

کاین چنینم خدای وعده نکرد

که مرا در بهشت باید سوخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴

 

هر که پرهیز و علم و زهد فروخت

خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

 

وانکه از وی به واسطه آموخت

به از او جامه‌های مردم دوخت

سلطان ولد
 

همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۷ - در وصف عشق

 

حسن از عشق آتشی افروخت

که پر و بال عقل جمله بسوخت

همام تبریزی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۵۱ - حکایت

 

پسری را پدر سلاح آموخت

هم کمربست و هم کلاهش دوخت

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۶۳ - در حال پیشه کاران راست کردار

 

گر نخواهی تو نور علم افروخت

در تنور اثیر خواهی سوخت

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٨٢

 

هر که در صبح از بگه خیزی

در دل از مهر حق چراع افروخت

هر چه خاشاک راه او میشد

بر سر آتش فناش بسوخت

آدمی زاد را طریق معاش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

 

دلتان را بتیره غمزه که دوخت

جانتانرا بنار عشق که سوخت

ابن یمین
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۵۱

 

آتشی از محبتش افروخت

غیرت غیر سوز غیرش سوخت

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

عشق ما را هزار فن آموخت

عشق ما را هزار حله بدوخت

عشق ما را هزار بار خرید

بار دیگر هزار بار فروخت

عشق ما را هزار عالم ساخت

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode